پارت29
سناریو: جادوی شکوه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بعدش برگشتم به خونه
صبح روز بعد تو راه رفتن به مافیا
زمان حال*
آیکو: سلام یومه
یومه: عا سلام آیکو سان^^
یهو آیکو به دستم دستبند زد*
یومه: آیکو سان؟
آیکو: تو با من میای اداره پلیس
یومه: هه هاااااااااااا«بلند»
آیکو منو برد زندان وقتی رفتم اونجا ریوشی هم بود
ریوشی: یومه چان توعم دستگیر کردن
یومه: نه بردنم شهر بازی^^
ریوشی: زبون نیست که...
یومه: منتظر ادامه حرفتم
ریوشی: بجای این مسخره بازیا باید به فکر این باشیم که چطوری از اینجا نجات پیدا کنیم به احتمال زیاد میبرمون پای دار
یومه: عوم ارع ولی هیچکار نمیتونیم بکنیم ما الان تو اداره پلیس ملی هستیم همه جا پر دوربین نگهبان و کلی در که با رمز خاص و اثر انگشت باز میشه
ریوشی: پس کارمون ساختس
یومه: شاید
ریوشی: یعنی چی شاید هیچ راهی نیـ..
فکری داری؟
یومه: نه^^
ریوشی: عالی^^
یه پلیس امد کلی بازجویی ازمون کرد
یکم هم شکنجه شدیم تا اطلاعات مافیارو بگیم ولی خب تاثیری نداشت
یومه: دیگ نا ندارم پدصگ خیلی زور داشت
ریوشی: عوم
آیکو: امدن* خب چند تا سوال دارم
یومه: بپرس
آیکو: چرا هینا رو کشتین
یومه: خیانت کرد
آیکو: عا جنازش چی؟
یومه: دفنش کردیم
آیکو: تچ.... برا خودتون میبرید و میدوزید
به هر حال حکمتون اعدامه
ریوشی: هعی جون مرگ شدیم
یومه: هنو که نمردی
ریوشی: قراره بمیرم
آیکو: خب دیگ روز خوش رفتن*
یومه: دراز کشیدن اواز خوندن*
ریوشی:-_- هعی زندگی
یومه: چیه
ریوشی: خدا شفات بده
یومه: ولی تورو نده یه شکم بخندیم😂
ریوشی: هرهر-_-
که یهو در باز شد*
ادامه دارد
«میساکی جان ببخشید تو این پارت نشد بیارمت مگرنه خیلی طولانی میشد پارت بعد میارمت»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بعدش برگشتم به خونه
صبح روز بعد تو راه رفتن به مافیا
زمان حال*
آیکو: سلام یومه
یومه: عا سلام آیکو سان^^
یهو آیکو به دستم دستبند زد*
یومه: آیکو سان؟
آیکو: تو با من میای اداره پلیس
یومه: هه هاااااااااااا«بلند»
آیکو منو برد زندان وقتی رفتم اونجا ریوشی هم بود
ریوشی: یومه چان توعم دستگیر کردن
یومه: نه بردنم شهر بازی^^
ریوشی: زبون نیست که...
یومه: منتظر ادامه حرفتم
ریوشی: بجای این مسخره بازیا باید به فکر این باشیم که چطوری از اینجا نجات پیدا کنیم به احتمال زیاد میبرمون پای دار
یومه: عوم ارع ولی هیچکار نمیتونیم بکنیم ما الان تو اداره پلیس ملی هستیم همه جا پر دوربین نگهبان و کلی در که با رمز خاص و اثر انگشت باز میشه
ریوشی: پس کارمون ساختس
یومه: شاید
ریوشی: یعنی چی شاید هیچ راهی نیـ..
فکری داری؟
یومه: نه^^
ریوشی: عالی^^
یه پلیس امد کلی بازجویی ازمون کرد
یکم هم شکنجه شدیم تا اطلاعات مافیارو بگیم ولی خب تاثیری نداشت
یومه: دیگ نا ندارم پدصگ خیلی زور داشت
ریوشی: عوم
آیکو: امدن* خب چند تا سوال دارم
یومه: بپرس
آیکو: چرا هینا رو کشتین
یومه: خیانت کرد
آیکو: عا جنازش چی؟
یومه: دفنش کردیم
آیکو: تچ.... برا خودتون میبرید و میدوزید
به هر حال حکمتون اعدامه
ریوشی: هعی جون مرگ شدیم
یومه: هنو که نمردی
ریوشی: قراره بمیرم
آیکو: خب دیگ روز خوش رفتن*
یومه: دراز کشیدن اواز خوندن*
ریوشی:-_- هعی زندگی
یومه: چیه
ریوشی: خدا شفات بده
یومه: ولی تورو نده یه شکم بخندیم😂
ریوشی: هرهر-_-
که یهو در باز شد*
ادامه دارد
«میساکی جان ببخشید تو این پارت نشد بیارمت مگرنه خیلی طولانی میشد پارت بعد میارمت»
۳.۲k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.