۶۴
پنج سال بعد
تهیونگ
رفتم خونه
تهیونگ: ا/ت بوران چرا لامپا خاموشه؟
رفتم دیدم بوران داره گریه میکنه
تهیونگ: بوران عزیزم چیشده؟
بوران: مامان دیگه دوست نداره ناراحت شد رفت خونه مامان جون باباجون
تهیونگ: چی؟ خونه مامان جون بابا جون چرا؟ نفهمیدی چرا؟
بوران: نه
تهیونگ:توهم تنها گذاشته؟
بوران: اره من گفتم نمیام مامان گریه کرد رفت
تهیونگ: گریه کرد؟
بوران: اره
تهیونگ: عزیزم بیا بغلم بریم دنبال مامان
بوران: مامان برمیگرده؟
تهیونگ: اره چرا برنگرده گریه نکن دخترم چیزی نمیشه
بوران: بابا کیفم
تهیونگ: کیفت کجاست؟
بوران: اونجاست
رفتیم کیفشو بیاریم لامپا روشن شدن
ا/ت: سورپرایز
تهیونگ: ا/ت
ا/ت: عزیزم تولدت مبارک
بوران: تولدت مبارک بابای خوشتیپم
تهیونگ: من الان با شما چیکار کنم دختر بازیگریت خیلی خوبه ها
ا/ت: اره خانواده با استعداد به ما میگن پدر خوانده دکتر مادر خانواده اشپز دختر خانواده هم بازیگر
بوران: بیاین عکس بگیریم
ا/ت: باشه بیا اول تو پیش بابات بشین من عکس میگیرم
بوران: باشه حالا بیا تو بشین من از شما عکس میگیرم
تهیونگ: بیا عزیزم بشین
ا/ت: گرفتی؟
بوران: اره
تهیونگ: دوربین میزارم اونجا سه نفری بگیریم یک دو سه
بوران: خیلی خوشگل شده بابا الان ارزو کن بعد شمع فوت کن
تهیونگ: باشه ارزو کردم
ا/ت: چی ارزو کردی؟
تهیونگ: ارزو نباید بگم
بوران: باید ارزوتو یک سال بعد بگی؟
تهیونگ: باشه
بوران: منم اروزمو میگم
ا/ت: نه مامان
بوران:چرا؟
ا/ت: برای تولد خودت بگو
بوران: باشه
تهیونگ: ا/ت عزیزم بوران دختر خوشگلم دستتون درد نکنه امشب خیلی خوشگذشت من میخوام برم بخوابم
بوران: شب بخیر
ا/ت: بوران توهم باید بخوابی فردا صبح مهدکودک داری
بوران: باشه شب بخیر
ا/ت: شب بخیر عزیزم
فردا
بوران
مهد کودک بودم
مدیر: کیم بوران صبر کن
بوران: بله خانم
مدیر: دوباره دیر کردی
بوران: بابام بیمارستانه
مدیر: سه روز داری میای میگی بابام بیمارستانه
بوران: نمیتونم زودتر بیام ببخشید
مدیر: زنگ میزنم به مامانت بیاد مامانت کجاست؟
بوران: اشپزخونه
مدیر: اشپزخونه؟
بوران: اره
یک ساعت
ا/ت
با استرس سریع رفتم مهد بوران
ا/ت: چیشده خانم مدیر بوران کجاست؟
بوران: مامان
ا/ت: خوبی عزیزم
بوران: اره
ا/ت: پس چیشده خانم مدیر
مدیر: بوران هروز یه چیزی میگه که نمیدونم راسته یانه؟
ا/ت: دخترم دروغ نمیده چی شده؟
مدیر:سه چهار روزه میاد میگه مامانم اشپزخونست
ا/ت: من سراشپزم تو یه رستوران
مدیر: اها خب این هیچی میگه بابام بیمارستان واقعا میخوام بدونم چه اتفاقی افتاده
ا/ت: اتفاقی نیفتاده شوهرم دکتره
مدیر: دکتر
ا/ت: اره
مدیر: ببخشید سوءتفاهم شده
بوران: میشه برم پیش دوستام
مدیر: برو عزیزم خانم ببخشید وقتتون رو گرفتم
ا/ت: خواهش میکنم
تهیونگ
رفتم خونه
تهیونگ: ا/ت بوران چرا لامپا خاموشه؟
رفتم دیدم بوران داره گریه میکنه
تهیونگ: بوران عزیزم چیشده؟
بوران: مامان دیگه دوست نداره ناراحت شد رفت خونه مامان جون باباجون
تهیونگ: چی؟ خونه مامان جون بابا جون چرا؟ نفهمیدی چرا؟
بوران: نه
تهیونگ:توهم تنها گذاشته؟
بوران: اره من گفتم نمیام مامان گریه کرد رفت
تهیونگ: گریه کرد؟
بوران: اره
تهیونگ: عزیزم بیا بغلم بریم دنبال مامان
بوران: مامان برمیگرده؟
تهیونگ: اره چرا برنگرده گریه نکن دخترم چیزی نمیشه
بوران: بابا کیفم
تهیونگ: کیفت کجاست؟
بوران: اونجاست
رفتیم کیفشو بیاریم لامپا روشن شدن
ا/ت: سورپرایز
تهیونگ: ا/ت
ا/ت: عزیزم تولدت مبارک
بوران: تولدت مبارک بابای خوشتیپم
تهیونگ: من الان با شما چیکار کنم دختر بازیگریت خیلی خوبه ها
ا/ت: اره خانواده با استعداد به ما میگن پدر خوانده دکتر مادر خانواده اشپز دختر خانواده هم بازیگر
بوران: بیاین عکس بگیریم
ا/ت: باشه بیا اول تو پیش بابات بشین من عکس میگیرم
بوران: باشه حالا بیا تو بشین من از شما عکس میگیرم
تهیونگ: بیا عزیزم بشین
ا/ت: گرفتی؟
بوران: اره
تهیونگ: دوربین میزارم اونجا سه نفری بگیریم یک دو سه
بوران: خیلی خوشگل شده بابا الان ارزو کن بعد شمع فوت کن
تهیونگ: باشه ارزو کردم
ا/ت: چی ارزو کردی؟
تهیونگ: ارزو نباید بگم
بوران: باید ارزوتو یک سال بعد بگی؟
تهیونگ: باشه
بوران: منم اروزمو میگم
ا/ت: نه مامان
بوران:چرا؟
ا/ت: برای تولد خودت بگو
بوران: باشه
تهیونگ: ا/ت عزیزم بوران دختر خوشگلم دستتون درد نکنه امشب خیلی خوشگذشت من میخوام برم بخوابم
بوران: شب بخیر
ا/ت: بوران توهم باید بخوابی فردا صبح مهدکودک داری
بوران: باشه شب بخیر
ا/ت: شب بخیر عزیزم
فردا
بوران
مهد کودک بودم
مدیر: کیم بوران صبر کن
بوران: بله خانم
مدیر: دوباره دیر کردی
بوران: بابام بیمارستانه
مدیر: سه روز داری میای میگی بابام بیمارستانه
بوران: نمیتونم زودتر بیام ببخشید
مدیر: زنگ میزنم به مامانت بیاد مامانت کجاست؟
بوران: اشپزخونه
مدیر: اشپزخونه؟
بوران: اره
یک ساعت
ا/ت
با استرس سریع رفتم مهد بوران
ا/ت: چیشده خانم مدیر بوران کجاست؟
بوران: مامان
ا/ت: خوبی عزیزم
بوران: اره
ا/ت: پس چیشده خانم مدیر
مدیر: بوران هروز یه چیزی میگه که نمیدونم راسته یانه؟
ا/ت: دخترم دروغ نمیده چی شده؟
مدیر:سه چهار روزه میاد میگه مامانم اشپزخونست
ا/ت: من سراشپزم تو یه رستوران
مدیر: اها خب این هیچی میگه بابام بیمارستان واقعا میخوام بدونم چه اتفاقی افتاده
ا/ت: اتفاقی نیفتاده شوهرم دکتره
مدیر: دکتر
ا/ت: اره
مدیر: ببخشید سوءتفاهم شده
بوران: میشه برم پیش دوستام
مدیر: برو عزیزم خانم ببخشید وقتتون رو گرفتم
ا/ت: خواهش میکنم
۲۳.۰k
۲۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.