عمارت سیاه (پارت ۲۸)
تهیونگ: وایسا وایسا
نامجون
کلافه برگشتم سمتش
نامجون: هوم
تهیونگ: خب به خاطر این ازم میترسه که باهاش بد اخلاقی کردم یه بارم بهش سیلی زدم
نامجون: میدونستم یه کاری کردی که ازت میترسه دیگه نبینم دست روش بلند کنی
تهیونگ: باشه
نامجون: راستی فردا به غیر از اینکه جیمین و کوک میان عمه هم میاد
تهیونگ: هوفف باشه فعلا شب بخیر
نامجون: شب بخیر
تهیونگ
بعد از رفتن نامجون رفتم تو اتاق و کنار ا/ت دراز کشیدم
خیلی خسته بودم طولی نکشید که خوابم برد
ا/ت
با حس درد تو پام بیدار شدم سرم درد میکرد گیج به اطراف نگاه کردم تهیونگ کنارم خوابیده بود اه پس پیدام کرده بود نتونستم فرار کنم هوففف کلافه بلند شدم
پام درد میکرد اما اهمیت ندادم رفتم سمت در همین که دستگیره در و کشیدم صدایی متوقف کرد با صداش تمام بدنم شروع به لرزیدن کرد
تهیونگ: کجا با این عجله
ا/ت
اروم برگشتم سمتش
ا/ت : خ ...خوب...می..میخواستم...ب..بر...برم..بی..
بیرون
نامجون
کلافه برگشتم سمتش
نامجون: هوم
تهیونگ: خب به خاطر این ازم میترسه که باهاش بد اخلاقی کردم یه بارم بهش سیلی زدم
نامجون: میدونستم یه کاری کردی که ازت میترسه دیگه نبینم دست روش بلند کنی
تهیونگ: باشه
نامجون: راستی فردا به غیر از اینکه جیمین و کوک میان عمه هم میاد
تهیونگ: هوفف باشه فعلا شب بخیر
نامجون: شب بخیر
تهیونگ
بعد از رفتن نامجون رفتم تو اتاق و کنار ا/ت دراز کشیدم
خیلی خسته بودم طولی نکشید که خوابم برد
ا/ت
با حس درد تو پام بیدار شدم سرم درد میکرد گیج به اطراف نگاه کردم تهیونگ کنارم خوابیده بود اه پس پیدام کرده بود نتونستم فرار کنم هوففف کلافه بلند شدم
پام درد میکرد اما اهمیت ندادم رفتم سمت در همین که دستگیره در و کشیدم صدایی متوقف کرد با صداش تمام بدنم شروع به لرزیدن کرد
تهیونگ: کجا با این عجله
ا/ت
اروم برگشتم سمتش
ا/ت : خ ...خوب...می..میخواستم...ب..بر...برم..بی..
بیرون
۱۷.۵k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.