عمارت سیاه (پارت ۱۲)
ا/ت
بعد از اینکه فهمیدم رفته
شروع کردم به گریه کردن میترسیدم یه وقت پیداش بشه سعی کردم جلو گریم و بگیرم اما نمیتونستم
تهیونگ
بعد از اینکه کارام تموم شد رفتم سمت آشپزخونه خدمتکارا غذا درست کرده بودند
خودم غذامو خوردم تو یه سینی غذا گذاشتم و بردم سمت اتاق ا/ت امشب باید میرفتیم خونه مامانم اینا
در و باز کردم و رفتم داخل
ا/ت
با صدای در سریع اشکام و پاک کردم خودمو کشیدم زیر پتو
با تکون خوردن تخت فهمیدم آمده رو تخت چشمام و رو هم فشار دادم پتو رو از سرم کشید دستشو کرد لای موهام
تهیونگ : میدونم بیداری بیب پاشو غذاتو بخور
ا/ت
از ترسم بلند شدم با دیدنش باز بغضم گرفته بود غذا داد دستم با دست لرزون یکمی ازش خوردم بعد گذاشتم کنار
ا/ت : م..م..ممنون...د..د ..دیگه..سی..یر..شد .دم
تهیونگ: اوک هرجور خودت راحتی بلند شو حاضر شو وسیله هاتو جمع کن چند روزی میریم خونه پدر و مادرم
آهان در ضمن نبینم اونجا ازم نافرمانی کنی خودت میدونی چی میشه
ا/ت : ب..باشه
......
بعد از اینکه فهمیدم رفته
شروع کردم به گریه کردن میترسیدم یه وقت پیداش بشه سعی کردم جلو گریم و بگیرم اما نمیتونستم
تهیونگ
بعد از اینکه کارام تموم شد رفتم سمت آشپزخونه خدمتکارا غذا درست کرده بودند
خودم غذامو خوردم تو یه سینی غذا گذاشتم و بردم سمت اتاق ا/ت امشب باید میرفتیم خونه مامانم اینا
در و باز کردم و رفتم داخل
ا/ت
با صدای در سریع اشکام و پاک کردم خودمو کشیدم زیر پتو
با تکون خوردن تخت فهمیدم آمده رو تخت چشمام و رو هم فشار دادم پتو رو از سرم کشید دستشو کرد لای موهام
تهیونگ : میدونم بیداری بیب پاشو غذاتو بخور
ا/ت
از ترسم بلند شدم با دیدنش باز بغضم گرفته بود غذا داد دستم با دست لرزون یکمی ازش خوردم بعد گذاشتم کنار
ا/ت : م..م..ممنون...د..د ..دیگه..سی..یر..شد .دم
تهیونگ: اوک هرجور خودت راحتی بلند شو حاضر شو وسیله هاتو جمع کن چند روزی میریم خونه پدر و مادرم
آهان در ضمن نبینم اونجا ازم نافرمانی کنی خودت میدونی چی میشه
ا/ت : ب..باشه
......
۲۲.۳k
۱۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.