پارت ۲۷
از زبان کوک:
فهمیدم نفساش منظم شد بهش نگاه کردم دیدم خوابیده گربه کوچولوی من نگاش کن چجوری تو بغلم جمع شده سرشو بوسیدم و بغلش کردم و بردمش تو اتاقم گذاشتمش رو تخت و پتو رو کشیدم روش خودمم کنارش دراز کشیدم آروم جوری که بیدار نشه خودمم کم کم چشام گرم شد و خواب رفتم
از زبان یونا:
ساعت ۶ صبح:
از خواب بیدار شدم ولی حوصله نداشتم تکون بخورم بازم خوابیدم و یه پامو انداختم رو کمر جونکوک اون یکی پامم گذاشتم رو سرش و کلا بد خوابیده بودم
+اههه بیبی درست بخواب این چه طرز خوابیدنه آخه
دید فایده ای نداره بلند شد منو درست کرد و دوباره خوابید ولی من دوباره به همون حالت برگشتم
+اههه واییی خداااا عشقم مث آدم بخواب آه
دوباره بلند شد و منو درست کرد و روشو برگردوند خواست بخوابه که اومدم بغلش کنم که اشتباهی ناخونای تیزم رفت تو پوست کمرش و باعث یه خراشیدگی کوچیک شد برگشت سمتم
_ببخشید به خدا نمیخواستم اینکارو کنم فقط میخواستم بغلت کنم اشتباهی ناخونم رفت تو کمرت
یهو محکم بغلم کرد و پاهامو بین پاهاش قفل کرد حتی نمیتونستم نفس بکشم
+بگیر بخواب صداتم در نیاد وگرنه همینجا به فاکت میدم
دیگه چیزی نگفتم ازترس و کم کم خواب رفتم دوباره ..
آروم آروم پلکامو بازکردم دیدم جونکوکی روسرم خم شده و داره منو میبوسه
_صبح به خیر
+صبح به خیر کوئینم (لبخند) پدرمو درآوردی بیبی چرا اینجوری میخوابی (خنده)
_ببخشید دردت گرفت
+کمرم که خنج زدی
_اوهوم
+میخوای دردم نگیره اون ناخونای بلند و تیزتو زدی تو کمرم
_ببخشید به خدا عمدی نبود فقط میخواستم بغلت کنم
+اشکالی نداره بیبی
سرمو بوسید و بعد گفت
+بیا بریم پایین صبحونه
_باشه
بلند شدم از تخت و رفتم صورتمو شستم و موهامو شونه زدم بعد با کوک رفتیم پایین و صبحونه خوردیم بعدشم با هم یکم رفتیم بیرون پیاده روی کلی هم با هم حرف زدیم و خندیدیم راستش حالا که فک میکنم این درسته یکم خشن تر شده ولی هنوزم مهربونه و میتونم باهاش کنار بیام بعد یک ساعت برگشتیم عمارت دوباره
_جونکوکی
+جانم
_میای آب بازی کنیم
+نظرت چیه بریم استخر
_بریم
بعد با هم رفتیم و مایو پوشیدیم و رفتیم تو استخر بزرگی که تو حیاط عمارت بود...
فهمیدم نفساش منظم شد بهش نگاه کردم دیدم خوابیده گربه کوچولوی من نگاش کن چجوری تو بغلم جمع شده سرشو بوسیدم و بغلش کردم و بردمش تو اتاقم گذاشتمش رو تخت و پتو رو کشیدم روش خودمم کنارش دراز کشیدم آروم جوری که بیدار نشه خودمم کم کم چشام گرم شد و خواب رفتم
از زبان یونا:
ساعت ۶ صبح:
از خواب بیدار شدم ولی حوصله نداشتم تکون بخورم بازم خوابیدم و یه پامو انداختم رو کمر جونکوک اون یکی پامم گذاشتم رو سرش و کلا بد خوابیده بودم
+اههه بیبی درست بخواب این چه طرز خوابیدنه آخه
دید فایده ای نداره بلند شد منو درست کرد و دوباره خوابید ولی من دوباره به همون حالت برگشتم
+اههه واییی خداااا عشقم مث آدم بخواب آه
دوباره بلند شد و منو درست کرد و روشو برگردوند خواست بخوابه که اومدم بغلش کنم که اشتباهی ناخونای تیزم رفت تو پوست کمرش و باعث یه خراشیدگی کوچیک شد برگشت سمتم
_ببخشید به خدا نمیخواستم اینکارو کنم فقط میخواستم بغلت کنم اشتباهی ناخونم رفت تو کمرت
یهو محکم بغلم کرد و پاهامو بین پاهاش قفل کرد حتی نمیتونستم نفس بکشم
+بگیر بخواب صداتم در نیاد وگرنه همینجا به فاکت میدم
دیگه چیزی نگفتم ازترس و کم کم خواب رفتم دوباره ..
آروم آروم پلکامو بازکردم دیدم جونکوکی روسرم خم شده و داره منو میبوسه
_صبح به خیر
+صبح به خیر کوئینم (لبخند) پدرمو درآوردی بیبی چرا اینجوری میخوابی (خنده)
_ببخشید دردت گرفت
+کمرم که خنج زدی
_اوهوم
+میخوای دردم نگیره اون ناخونای بلند و تیزتو زدی تو کمرم
_ببخشید به خدا عمدی نبود فقط میخواستم بغلت کنم
+اشکالی نداره بیبی
سرمو بوسید و بعد گفت
+بیا بریم پایین صبحونه
_باشه
بلند شدم از تخت و رفتم صورتمو شستم و موهامو شونه زدم بعد با کوک رفتیم پایین و صبحونه خوردیم بعدشم با هم یکم رفتیم بیرون پیاده روی کلی هم با هم حرف زدیم و خندیدیم راستش حالا که فک میکنم این درسته یکم خشن تر شده ولی هنوزم مهربونه و میتونم باهاش کنار بیام بعد یک ساعت برگشتیم عمارت دوباره
_جونکوکی
+جانم
_میای آب بازی کنیم
+نظرت چیه بریم استخر
_بریم
بعد با هم رفتیم و مایو پوشیدیم و رفتیم تو استخر بزرگی که تو حیاط عمارت بود...
۱۶.۷k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.