تک پارتی(درخواستی)
درخواستی
#تک_پارتی
#چان
علامت ا.ت + علامت چان_
علامت دخترشون لیسا×
×مامانننننن
ا.ت با صدای لیسا شیره آبو بست و با حوله دستاشو پاک کرد
و رفت سمت پذیرای چان رو مبل دراز کشیده و خوابش برده بود امروزا به خاطر اهنگ جدیدشون خسته بود و وقت استراحتو نداشت ا.ت پتوی رو مبلو برداشت و رو چان کشید که دوباره لیسا داد زد
×مامانننن چن لحظه بیا اتاق
خندیدم و گفتم:باشه امدم
رفتم سمت اتاق و وقتی درشو باز کردم دیدم
همه صحفه های کتابشو پاره کرده و کلی آرایش کرده
(لیسا ۱۰ سالشه)
ا.ت عصبانی شد و گفت:اینا چین ها کتاباتو چرا پاره کردی؟
×اوماا عصبانی نشو دیگه چان یکی دیگشو میگیره
چون به چان بابا نگفت عصبانی شدم گفت:چه غلطاا پاک کن ببین اون آرایشتو(داد)
لیسا به در اتاق خیره شد که منم برگشتم نگاه کردم چان به عصبانی ترین شکل ممکن به من خیره شده بود!
_داری چی کار میکنی ا.ت؟
هوفی کشیدم و گفتم:لیسا..
×بابا چیزی نیست ولش کن
_لیسا تو حرف نزن ا.ت داشتی به کی داد میزدی؟
با این حرفش عصبانی شدم و گفتم:به دخترم!
چان محکم دست ا.ت رو گرفت و کشیوند به پذایرای
وقتی رسیدم دستمو ول کرد و برگشت سمتم
_ا.ت چرا رو بچه داد زدی ها؟(با داد)
بغضم گرفت ولی قورتش دادم
+اون کتابشو پاره کرد!
_خب کههه چییی من یکی دیگشو میگیرم!(داد)
اینبار اشکام جاری شد که ادامه دادم:اگه روش داد نزن پسس چطورییی میتونم جلوی کارای بدشوو بگیرم هااا(داد)
_داد نزننن میدونی کههه روش حساسم میدونییی که با چه مصیبتی اون بچه رو بدست آوردیممم!
اینبار قلبم تیر کشید که دستمو محکم گذاشتم رو قلبم که لیسا بدو بدو امد طرفم و محکم بغلم کرد
×اوماااا حالتتت خوبههه ببخشید قول میدم دیگه کتابمو پاره نکنم و آرایش نزنم ببخشید!
چان که تازه فهمیده کارش اشتباهه امد جلو که لیسا از بغلم در امد و گفت:اون حق داره بابا من بی ادبی کردم!نباید بهت بگم چان اونم به خاطر همین عصبی شد
ا.ت رفت سمت آشپزخونه و داروی آرامبخش خورد نشست رو صندل و خیره شد به دیوار!
که چان وارد آشپز خونه شد امد جلو ا.ت زانو زد و با بغض گفت:بیبی ناراحت شدی ببخشید میدونی که قصدم ناراحت کردن تو نیست!
از رو صندلی بلند شدم خواستم برم که دستمو گرفت
_ا.ت خواهش میکنم!(گریه)
+ولم کن
_نه چون میدونم اگه ولت کنم میری و دیگه برنمیگردی و اگه تو بری من میمیرم!
برگشتم سمت چان که محکم به لبام حمله کرد و عمیق بوسید یه دستشو گذاشت دور کمرم و اون یکی دستشو پشت سرم!
خواستم همکاری نکنم ولی دست خودم نبود من عاشقش بودم
دستمو پشت گردنش حلقه زدم و منم همراهش شدم که بعد از چن دقایقی ازم جدا شد
_آشتی؟
خندیدم و گفتم:باشه دیونه!
خم شد دوباره لبمو ببوسه که لیسا وارد آشپزخونه شد و گفت:منم بغل میخوام
چانو من خندیدم و دستمونو باز کردیم بدو بدو امد طرفمون و محکم بغلمون کرد:)
اره دیگه:)
#تک_پارتی
#چان
علامت ا.ت + علامت چان_
علامت دخترشون لیسا×
×مامانننننن
ا.ت با صدای لیسا شیره آبو بست و با حوله دستاشو پاک کرد
و رفت سمت پذیرای چان رو مبل دراز کشیده و خوابش برده بود امروزا به خاطر اهنگ جدیدشون خسته بود و وقت استراحتو نداشت ا.ت پتوی رو مبلو برداشت و رو چان کشید که دوباره لیسا داد زد
×مامانننن چن لحظه بیا اتاق
خندیدم و گفتم:باشه امدم
رفتم سمت اتاق و وقتی درشو باز کردم دیدم
همه صحفه های کتابشو پاره کرده و کلی آرایش کرده
(لیسا ۱۰ سالشه)
ا.ت عصبانی شد و گفت:اینا چین ها کتاباتو چرا پاره کردی؟
×اوماا عصبانی نشو دیگه چان یکی دیگشو میگیره
چون به چان بابا نگفت عصبانی شدم گفت:چه غلطاا پاک کن ببین اون آرایشتو(داد)
لیسا به در اتاق خیره شد که منم برگشتم نگاه کردم چان به عصبانی ترین شکل ممکن به من خیره شده بود!
_داری چی کار میکنی ا.ت؟
هوفی کشیدم و گفتم:لیسا..
×بابا چیزی نیست ولش کن
_لیسا تو حرف نزن ا.ت داشتی به کی داد میزدی؟
با این حرفش عصبانی شدم و گفتم:به دخترم!
چان محکم دست ا.ت رو گرفت و کشیوند به پذایرای
وقتی رسیدم دستمو ول کرد و برگشت سمتم
_ا.ت چرا رو بچه داد زدی ها؟(با داد)
بغضم گرفت ولی قورتش دادم
+اون کتابشو پاره کرد!
_خب کههه چییی من یکی دیگشو میگیرم!(داد)
اینبار اشکام جاری شد که ادامه دادم:اگه روش داد نزن پسس چطورییی میتونم جلوی کارای بدشوو بگیرم هااا(داد)
_داد نزننن میدونی کههه روش حساسم میدونییی که با چه مصیبتی اون بچه رو بدست آوردیممم!
اینبار قلبم تیر کشید که دستمو محکم گذاشتم رو قلبم که لیسا بدو بدو امد طرفم و محکم بغلم کرد
×اوماااا حالتتت خوبههه ببخشید قول میدم دیگه کتابمو پاره نکنم و آرایش نزنم ببخشید!
چان که تازه فهمیده کارش اشتباهه امد جلو که لیسا از بغلم در امد و گفت:اون حق داره بابا من بی ادبی کردم!نباید بهت بگم چان اونم به خاطر همین عصبی شد
ا.ت رفت سمت آشپزخونه و داروی آرامبخش خورد نشست رو صندل و خیره شد به دیوار!
که چان وارد آشپز خونه شد امد جلو ا.ت زانو زد و با بغض گفت:بیبی ناراحت شدی ببخشید میدونی که قصدم ناراحت کردن تو نیست!
از رو صندلی بلند شدم خواستم برم که دستمو گرفت
_ا.ت خواهش میکنم!(گریه)
+ولم کن
_نه چون میدونم اگه ولت کنم میری و دیگه برنمیگردی و اگه تو بری من میمیرم!
برگشتم سمت چان که محکم به لبام حمله کرد و عمیق بوسید یه دستشو گذاشت دور کمرم و اون یکی دستشو پشت سرم!
خواستم همکاری نکنم ولی دست خودم نبود من عاشقش بودم
دستمو پشت گردنش حلقه زدم و منم همراهش شدم که بعد از چن دقایقی ازم جدا شد
_آشتی؟
خندیدم و گفتم:باشه دیونه!
خم شد دوباره لبمو ببوسه که لیسا وارد آشپزخونه شد و گفت:منم بغل میخوام
چانو من خندیدم و دستمونو باز کردیم بدو بدو امد طرفمون و محکم بغلمون کرد:)
اره دیگه:)
۹.۹k
۰۱ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.