پارت شصتم where are you کجایی به روایت زیحا:
روزی که اقای پارک رفت،الی هم انجا بود.رزالین از او خواسته بود نرود و کنارش باشد.گفت که حداقل برای شب اول کنارش باشد.
الی هم بی اختیار به یاد گکش دادن به خر و پف خواهرش افتاد،به رزالین سر تکان داد.
ان روز بعدازظهر جیمین چمدانش را با سروصدای غیر معمول بست.انگار منظورش این بود که رزالین صدای تلویزیون را زیاد کرده،نمیتواند صدای او را نشنود.وقتی او از اتاق خواب با چمدان پشت سرش بیرون امد،به رزالین نگاهی کرد که روی مبل نشسته بود و پاهایش را دراز کرده و فقط به تلویزیون چشم دوخته بود.جیمین کنار او نشست و خواست دستش را پشت گردن او بگذارد اما رزالین سرش را به یک طرف کج کرد و جیمین دستش در هوا خشک کرد.الی در اشپزخانه نشست و انها را تنها گذاشت.
جیمین وقتی خواست کنترل را به قصد کمتر کردن صدای تلویزیون بردارد،رزالین گفت:
"کم نکن."
برنامه اشپزی بود، زن اشپز کلاه و پیشبند سفید پوشیده بود و با چنان جدیتی مشغول هم زدن ظرف بود که انگار دکتری در حال جراحی است.همه می دانستند که رزالین هیج وقت از این دست برنامه ها علاقه ای ندارد.
"صدا به صدا نمیرسه..."
جیمین تقریبا داد زد.الی هم شنید و با خود گفت حتما دوباره دعوا کردند،این پنجمین دعوای انها در این هفته بود.
"نمیشنوم."
عزیزان اگه میخواین خمیرتون نچسبه،بیشتر ارد اضافه کنید.
"رزالین...لطفا"
میزان شکر بستگی به علاقه تون داره.
" بر میگردم عزیزم..."
رزالین یک قدم خود را از جیمین دور کرد.
"برو و تنهام بذار...الی؟ الی؟"
نیم ساعت کیک رو بذارید توی فر. مواظب باشید نسوزه.
الی از اشپزخانه بیرون امد.جیمین و الی به جیمین نگاه کردند و نگاهشان در هم گره خورد. بعد به رزالین نگاه کرد.
"به نظرت خوب نیست این کیک رو امتحان کنیم؟"
الی فقط سرش را تکان داد و چیزی نگفت. جیمین نگاهی به تلویزیون انداخت و دستش را روی چمدان گذاشت و رفت.
"تا قبل از سیزدهم بر میگردم."
حس کرد باید دلیلش را هم بگوید.
"فقط یه کنسرته."
او به الی چشمک زد.بعد هر دو به رزالین نگاه کردند و خندیدند.
الی هم بی اختیار به یاد گکش دادن به خر و پف خواهرش افتاد،به رزالین سر تکان داد.
ان روز بعدازظهر جیمین چمدانش را با سروصدای غیر معمول بست.انگار منظورش این بود که رزالین صدای تلویزیون را زیاد کرده،نمیتواند صدای او را نشنود.وقتی او از اتاق خواب با چمدان پشت سرش بیرون امد،به رزالین نگاهی کرد که روی مبل نشسته بود و پاهایش را دراز کرده و فقط به تلویزیون چشم دوخته بود.جیمین کنار او نشست و خواست دستش را پشت گردن او بگذارد اما رزالین سرش را به یک طرف کج کرد و جیمین دستش در هوا خشک کرد.الی در اشپزخانه نشست و انها را تنها گذاشت.
جیمین وقتی خواست کنترل را به قصد کمتر کردن صدای تلویزیون بردارد،رزالین گفت:
"کم نکن."
برنامه اشپزی بود، زن اشپز کلاه و پیشبند سفید پوشیده بود و با چنان جدیتی مشغول هم زدن ظرف بود که انگار دکتری در حال جراحی است.همه می دانستند که رزالین هیج وقت از این دست برنامه ها علاقه ای ندارد.
"صدا به صدا نمیرسه..."
جیمین تقریبا داد زد.الی هم شنید و با خود گفت حتما دوباره دعوا کردند،این پنجمین دعوای انها در این هفته بود.
"نمیشنوم."
عزیزان اگه میخواین خمیرتون نچسبه،بیشتر ارد اضافه کنید.
"رزالین...لطفا"
میزان شکر بستگی به علاقه تون داره.
" بر میگردم عزیزم..."
رزالین یک قدم خود را از جیمین دور کرد.
"برو و تنهام بذار...الی؟ الی؟"
نیم ساعت کیک رو بذارید توی فر. مواظب باشید نسوزه.
الی از اشپزخانه بیرون امد.جیمین و الی به جیمین نگاه کردند و نگاهشان در هم گره خورد. بعد به رزالین نگاه کرد.
"به نظرت خوب نیست این کیک رو امتحان کنیم؟"
الی فقط سرش را تکان داد و چیزی نگفت. جیمین نگاهی به تلویزیون انداخت و دستش را روی چمدان گذاشت و رفت.
"تا قبل از سیزدهم بر میگردم."
حس کرد باید دلیلش را هم بگوید.
"فقط یه کنسرته."
او به الی چشمک زد.بعد هر دو به رزالین نگاه کردند و خندیدند.
۳.۰k
۱۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.