مافیای خشن من
ᏢᎯᏒᎿ³
براید استایل بغلم کرد و منو گذاشت تو ماشین و ادرس خونمو گرفت و منو برد خونه...
ا.ت:امم..ببخشید تو زحمت افتادین
_اشکال نداره(سرد)
ا.ت:خدافظ
از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل خونه....انقدر خسته بودم که باهمون لباسا و پای زخمیم خوابیدم..
(تهیونگ/ویو)
از خونشون معلومه فقیرن....
(تلفن)
_چیشد اخر؟؟
&قربان اطلاعاتش رو پیدا کردم و فرستادم به لپتابتون
_اوکی..
(پایان تلفن)
رفتم عمارت و سریع رفتم اتاقم لپتابمو باز کردم و اطلاعاتشو خوندم
(جانگ ا.ت..۲۴ ساله..با ناپدریش زندگی میکنه پدرش قماربازه...تو یه کافه کار میکنه و وضع خوبی ندارن..یه دوستی هم داره به نام مین وو و مجرده)
_که اینطوررر
~~~~~
صبح ساعت ۶ بلند شدم امروز یکم دیر میرم شرکت باید مشخصات دوست ا.ت رو پیدا کنم...
رفتم پایین صبحونمو خوردم و رفتم اتاقم یه شلوار لش مشکی با یه پیرهن مردونه سفید پوشیدم یه بوتم پوشیدم و عطر تلخمو زدم و رفتم سوار ماشینم شدم و رفتم شرکت ...ا.ت هنوز نیومده بود...خیلی شلختس تو کاراش هوفففف
(پایان ویو تهیونگ)
(ویو ا.ت)
صبح با بدن درد شدیدی بیدار شدم دیدم رو تختم خون هست که یه لحظه ترسیدم بعد یاد این افتادم که پام زخم شده بود...با سرعت ساعتمو نگاه کردم دیدم ساعت ۸ صبح هست
که با شک شدیدی بلند شدم و مام استایل مشکیمو پوشیدم و یه پیرهن که شبیه کانوا بود و شونه هام معلوم بود پوشیدم و سریع رفتم بیرون از خونه.....
بعداز نیم ساعت رسیدم شرکت و.....
تقققق تقققق
_بیا تو
با ترس و لرز در رو باز کردم و رفتم تو
ا.ت:رئیی....
نذاشت حرفمو تموم کنم که یجوری زد رو میزش که بدنم به لرز افتاد....
_هنوز دو روز نمیگذره اومدی شرکت اونوقت گند میزنی به همه چیزز؟؟؟(عصبی و داد خیلی بلند)
ا.ت:رئی...یس ب..ببخشید.....حا...لم بد..بود(بغض)
_اخراجی!
ا.ت:چییییی؟(داد)رئییییسس ببخشید غلط کردم یه فرصت دیگه بدین بهممم لطفا من به زور این کارو پیدا کردممم ببخشیددد
بدون توجه به حرفم دااشت میرفت که یهو نا خواسته دستشو گرفتم و یجوری برگشت نگاهم کرد که انگار میخواست بکشتم
یهو دستمانو جا به جا کرد به جاش دستمای منو محکم گرفت و یجوری فشار داد که اخَم دراومد
_یعنی ا.ت خانم انقدر جرعت دارن دستمو گرفتن؟؟(عصبی)
ا.ت:رئیس....م...نو ببخشید تکرار نمیشهه..
_یه فرصت دیگه میدم اگه اینم گند بزنی قبر خودتو با دستای خودت کندی خانم جانگ(با صدای بم)
همینجوری زل میزدم بهش چرااا انقدررر عصبی بود من فقط دستشو گرفتم همیننن ایششششش
رفتم رو میز کارم نشستم و بقیه فایلارو درست کردم که ساعت ۵ بعد ازظهر شده بود که منشی اومد داخل
منشی:ا.تتت...اقای کیم گفتن که میتونی بری خونه ولی فردا باید ساعت ۶ صبح اینجا باشی
ا.ت:چیی!ام باشه مرسیی
پاشدم و رفتم از شرکت بیرون....عجب رئیس بی رحمی بود عیییش
وقتی رسیدم منطقه خودمون رفتم کافه و لباس کارمو پوشیدم مشغول به کار شدم انقدر شلوغ بود که ساعت ۱۲ شب هم تو کافه بودم داشتم میرفتم که دیدم.....
رئییس بود..!
ا.ت:سلا..م
_علیک(سرد)
ا.ت:چی میل دارین؟
_قهوه
ا.ت: چشم
بعد از ۵ دقیقه سفارشش اماده شد و قهوه رو بردم براش گذاشتم رومیز و رفتم لباس کارمو دراوردم...
رئییس داشت میرفت و منم پشت سرش رفتم و کافه رو بستم
رئییس سوار ماشینش شد و رفت....
عجب رئیس بی وجدانیییی این وقت شب ولم کرد و رفتتت یاااااا(داد)
با کلی ترس بالاخره رسیدم خونه و.....
~~~~~~~~~~~~~~~♡~~~~~~~~~~~~~~~
شرط ندره
براید استایل بغلم کرد و منو گذاشت تو ماشین و ادرس خونمو گرفت و منو برد خونه...
ا.ت:امم..ببخشید تو زحمت افتادین
_اشکال نداره(سرد)
ا.ت:خدافظ
از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل خونه....انقدر خسته بودم که باهمون لباسا و پای زخمیم خوابیدم..
(تهیونگ/ویو)
از خونشون معلومه فقیرن....
(تلفن)
_چیشد اخر؟؟
&قربان اطلاعاتش رو پیدا کردم و فرستادم به لپتابتون
_اوکی..
(پایان تلفن)
رفتم عمارت و سریع رفتم اتاقم لپتابمو باز کردم و اطلاعاتشو خوندم
(جانگ ا.ت..۲۴ ساله..با ناپدریش زندگی میکنه پدرش قماربازه...تو یه کافه کار میکنه و وضع خوبی ندارن..یه دوستی هم داره به نام مین وو و مجرده)
_که اینطوررر
~~~~~
صبح ساعت ۶ بلند شدم امروز یکم دیر میرم شرکت باید مشخصات دوست ا.ت رو پیدا کنم...
رفتم پایین صبحونمو خوردم و رفتم اتاقم یه شلوار لش مشکی با یه پیرهن مردونه سفید پوشیدم یه بوتم پوشیدم و عطر تلخمو زدم و رفتم سوار ماشینم شدم و رفتم شرکت ...ا.ت هنوز نیومده بود...خیلی شلختس تو کاراش هوفففف
(پایان ویو تهیونگ)
(ویو ا.ت)
صبح با بدن درد شدیدی بیدار شدم دیدم رو تختم خون هست که یه لحظه ترسیدم بعد یاد این افتادم که پام زخم شده بود...با سرعت ساعتمو نگاه کردم دیدم ساعت ۸ صبح هست
که با شک شدیدی بلند شدم و مام استایل مشکیمو پوشیدم و یه پیرهن که شبیه کانوا بود و شونه هام معلوم بود پوشیدم و سریع رفتم بیرون از خونه.....
بعداز نیم ساعت رسیدم شرکت و.....
تقققق تقققق
_بیا تو
با ترس و لرز در رو باز کردم و رفتم تو
ا.ت:رئیی....
نذاشت حرفمو تموم کنم که یجوری زد رو میزش که بدنم به لرز افتاد....
_هنوز دو روز نمیگذره اومدی شرکت اونوقت گند میزنی به همه چیزز؟؟؟(عصبی و داد خیلی بلند)
ا.ت:رئی...یس ب..ببخشید.....حا...لم بد..بود(بغض)
_اخراجی!
ا.ت:چییییی؟(داد)رئییییسس ببخشید غلط کردم یه فرصت دیگه بدین بهممم لطفا من به زور این کارو پیدا کردممم ببخشیددد
بدون توجه به حرفم دااشت میرفت که یهو نا خواسته دستشو گرفتم و یجوری برگشت نگاهم کرد که انگار میخواست بکشتم
یهو دستمانو جا به جا کرد به جاش دستمای منو محکم گرفت و یجوری فشار داد که اخَم دراومد
_یعنی ا.ت خانم انقدر جرعت دارن دستمو گرفتن؟؟(عصبی)
ا.ت:رئیس....م...نو ببخشید تکرار نمیشهه..
_یه فرصت دیگه میدم اگه اینم گند بزنی قبر خودتو با دستای خودت کندی خانم جانگ(با صدای بم)
همینجوری زل میزدم بهش چرااا انقدررر عصبی بود من فقط دستشو گرفتم همیننن ایششششش
رفتم رو میز کارم نشستم و بقیه فایلارو درست کردم که ساعت ۵ بعد ازظهر شده بود که منشی اومد داخل
منشی:ا.تتت...اقای کیم گفتن که میتونی بری خونه ولی فردا باید ساعت ۶ صبح اینجا باشی
ا.ت:چیی!ام باشه مرسیی
پاشدم و رفتم از شرکت بیرون....عجب رئیس بی رحمی بود عیییش
وقتی رسیدم منطقه خودمون رفتم کافه و لباس کارمو پوشیدم مشغول به کار شدم انقدر شلوغ بود که ساعت ۱۲ شب هم تو کافه بودم داشتم میرفتم که دیدم.....
رئییس بود..!
ا.ت:سلا..م
_علیک(سرد)
ا.ت:چی میل دارین؟
_قهوه
ا.ت: چشم
بعد از ۵ دقیقه سفارشش اماده شد و قهوه رو بردم براش گذاشتم رومیز و رفتم لباس کارمو دراوردم...
رئییس داشت میرفت و منم پشت سرش رفتم و کافه رو بستم
رئییس سوار ماشینش شد و رفت....
عجب رئیس بی وجدانیییی این وقت شب ولم کرد و رفتتت یاااااا(داد)
با کلی ترس بالاخره رسیدم خونه و.....
~~~~~~~~~~~~~~~♡~~~~~~~~~~~~~~~
شرط ندره
۷.۴k
۱۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.