وقتی دزدیده میشی اما فیک جونگکوک
پارت:22
ویو ات:
خواستم سوالی بپرسم که گفت:
×سرت تو کاره خودت باشه حرف الکی هم نزن
نگاهمو بهش دوختم ولی کم نیاوردم
-با جونگکوک چه مشکلی داری؟
کلافه نفس عمیقی کشید و گفت
×اینو باید از اون بپرسی که چ مشکلی با من داشت
حالت سوالی نگاهش کردم
×من و اون باهم دوستای صمیمی بودیم من بیشتر از همه بهش اعتماد داشتم تا اینکه اون عکس رو دیدم
-کدوم عکس
×عکسی که نشون میداد اون و کسی که عاشقش بودم باهمن و دارن به من خیانت میکنن
نگاهی به چشمای غمگینش کردم
-و الان میخای با من چیکار کنی
×من مثل اون نیستم ولی میخام زجرش بدم تا خبر ازدواج ما بهش برسه حتما دیوونه میشه و تو اگ میخای زنده بمونی باید تظاهر کنی که با خاسته ی خودت ازدواج کردی
-پس زندگی من چی من عاشق اونم
×اگ واقعا عاشقشی باید اینجا بمونی وگرنه هم تورو هم اونو میکشم
با بغض بهش نگاه کردم که قطره ی اشکی از چشمام افتاد
چرا باید اینقدر زندگی به من سخت میگرفت
من که چیزه خاصی نمیخاستم چرا وقتی تازه داشتم مزه عشق و ارامش رو میچشیدم ازم گرفتنش چی در انتظارمه
یک هفته همینجوری گذشت تا اینکه ی روزی
~خانم اقا گفتن برید توی اتاق کارشون
-باشه
بلند شدم و به سمت اتاق کارش قدم برداشتم در زدم
×بیا تو
رفتم داخل پشت میز نشسته بود و درحال برسی چند برگه بود
بعد از ۵مین اروم سرش رو اورد بالا و به من نگاه کرد
×جونگکوک میخاد باهات حرف بزنه
-چی اون میخاد باهام حرف بزنه
×قرارمون گه یادت نرفته؟
-نه
که تلفنش زنگ خورد
بعد از برداشتن تلفن نگاهی به من انداخت و کمی تلفن رو از خودش دور کرد و گفت:
×بیا خودشه
باورم نمیشد جونگکوکه دلم حتی برای صداش هم تنگ شده بود
.....ادامه دارد
#فیک #جونگکوک #تهیونگ #بی_تی_اس
ویو ات:
خواستم سوالی بپرسم که گفت:
×سرت تو کاره خودت باشه حرف الکی هم نزن
نگاهمو بهش دوختم ولی کم نیاوردم
-با جونگکوک چه مشکلی داری؟
کلافه نفس عمیقی کشید و گفت
×اینو باید از اون بپرسی که چ مشکلی با من داشت
حالت سوالی نگاهش کردم
×من و اون باهم دوستای صمیمی بودیم من بیشتر از همه بهش اعتماد داشتم تا اینکه اون عکس رو دیدم
-کدوم عکس
×عکسی که نشون میداد اون و کسی که عاشقش بودم باهمن و دارن به من خیانت میکنن
نگاهی به چشمای غمگینش کردم
-و الان میخای با من چیکار کنی
×من مثل اون نیستم ولی میخام زجرش بدم تا خبر ازدواج ما بهش برسه حتما دیوونه میشه و تو اگ میخای زنده بمونی باید تظاهر کنی که با خاسته ی خودت ازدواج کردی
-پس زندگی من چی من عاشق اونم
×اگ واقعا عاشقشی باید اینجا بمونی وگرنه هم تورو هم اونو میکشم
با بغض بهش نگاه کردم که قطره ی اشکی از چشمام افتاد
چرا باید اینقدر زندگی به من سخت میگرفت
من که چیزه خاصی نمیخاستم چرا وقتی تازه داشتم مزه عشق و ارامش رو میچشیدم ازم گرفتنش چی در انتظارمه
یک هفته همینجوری گذشت تا اینکه ی روزی
~خانم اقا گفتن برید توی اتاق کارشون
-باشه
بلند شدم و به سمت اتاق کارش قدم برداشتم در زدم
×بیا تو
رفتم داخل پشت میز نشسته بود و درحال برسی چند برگه بود
بعد از ۵مین اروم سرش رو اورد بالا و به من نگاه کرد
×جونگکوک میخاد باهات حرف بزنه
-چی اون میخاد باهام حرف بزنه
×قرارمون گه یادت نرفته؟
-نه
که تلفنش زنگ خورد
بعد از برداشتن تلفن نگاهی به من انداخت و کمی تلفن رو از خودش دور کرد و گفت:
×بیا خودشه
باورم نمیشد جونگکوکه دلم حتی برای صداش هم تنگ شده بود
.....ادامه دارد
#فیک #جونگکوک #تهیونگ #بی_تی_اس
۶۲.۶k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.