(تیمار عاشق )

P4
امروز صبح با هیجان بیشتری از خواب بیدار شدم
نمیدونم چرا حس خاصی نسبت به اون پسر داشتم
پارک جیمین اسمش باعث می‌شد قلبم تند بزنه
(اینجا ات زودتر عاشق میشه ها🤣🤣)
رفتم سمت کمدم و یونیفرمم رو پوشیدم
(صورتشو از عمد حذف کردم )
راه افتادم سمت تیمارستان .
که مدیر جانگ اومد سمتم
جانگ: ات ....اومدی خب برو این دارو هارو بده به بیمارت ....امروز صبحم می‌خواستیم یونیفرم رو بهش بپوشونیم گفت که باید حتما تو بیایی
ات: من بیام؟؟؟
جانگ: آره برو
*چرا اون باید منتظر من میموند تا یونیفرمش رو بپوشه .....قلبم دوباره تپش گرفت*
*نزدیک اتاقش شدم نفس عمیقی کشیدم و وارد شدم که دیدم با همون زیر پیرهنی مشکی و شلوار جذبش نشسته رو تخت (🤤)
جیمین: اومدی بیب ؟؟....دلم واست تنگ شده بود
*جمله اش که تموم شد بدنم مور مور شد و دوباره تپش گرفتم
ات: چرا صبح یونیفرمت رو نپوشیدی ؟؟؟
جیمین: منتظر موندم توبیایی
ات: چرا؟؟
جیمین : چون دکترمی
ات: اها
خب بیا لباست من میرم بیرون تو بپوش
جیمین: نه نرو بیرون
ات: میخوای همین جا وایسم !!!؟؟؟
جیمین: دکترمی دیگ
* با این حرفش لپام سرخ شد*
**زیر پیرهنیش رو در آورد.....تتو هاش دیوونه کننده بودن