Pt32
{یونگی} پتو دور خودم پیچیده بودم ب عکس پدر،پدر،پدر،پدر،پدر،پدر،پدر عباس اقا خیره شده بودم(همون افق میشه) طبق معمول اعظم خانم ی لیوان اب با ی حبه قند داده بود دستش افتاده بود دنبال پدرام اما این دفعه با جورابای عباس اقا،ک اعظم خانم از تو صندوقچه ای ک زیر همون عکس بود مالله عجب سبیلی داش پدر جد جد عباس اقا(اشتباه نگیرید این پدر جد جد عباس اقاس ولی اون یکی ک ا/ت ناخونگیرشو شکسته بود میشه پدر جد عباس اقا ی دوهه جد دارع) حبه قند انداختم زیر زبونم ی قلوب ابم نوشیدم و دوبارع مشغول تماشا شدم ولی ی چیز عجیب بود قیافه این ا/ت خیلی شبیه پدر جد جد عباس اقا بود مخصوصا موهای گوشش(من: بچم با ی گودزیلا ازدواج کرده) اونجور ک رو شجره نامه نوشته بود این عکس مال سال۹۹۹/۹/۹بود یونگی: فک کنم اون موقع تازه دوربین اختراع شده بود ی دفعه ی چیزی افتاد تپ لیوان اب یونگی: این چیه سرمو بردم جلو ببینم چیه ک دیدم اب سیاه شد و کم کم منم چشام سیاهی رف اخرین چیزی ک یادم موند این بود ک ی بوی سگ مرده ب دماغم خورد غش کردم {عباس اقا} سریع بریدم تو حیاط از لوله اب گرم گرفتم خودمو کشیدم بالا ک رسیدم ب پشت بوم . پدرام دستاشو بالا گرفته بود اعظم خانمم ژست این قهرمانای فیلمارو گرفته بود عباس اقا:پس مجرم اصلی اینجاس پدرام: نههه من گناه کارم ولی مقصر نیسم اعظم خانم: زر نزن همه میدونن این دیالوگ مهران مدیری برا فیلم هزار چهرس عباس اقا: بقیه جورابام کجاس؟ پدرام: چرا از من میپرسی؟ عباس اقا: از عمم بپرسم؟ پدرام: عمه نداری عباس اقا: کمربند من کووووو پدرام: خجالت نمیکشی میخوای منو با کمربند بزنی عباس اقا: کمر بند چرا؟ سلاح قوی تری دارم پدرام: نههههههه از پشت بوم پرت میشم پایین اگه اونو بنداری اعظم خانم: فوقش میوفتی خونه اشرف خانم فردا صب میای میگیریمت پدرام: مگه توپممم من: عباس اقا اعظم خانم با شمارش من اماده باشید 3_2_1پرتاب
۱۲.۳k
۱۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.