عضو افتخاری پارت ۱۳
#عضو_افتخاری
#پارت_13
________________________
*سوزی*
_چی؟... بابام حالش بد شده ؟مدیر *دو*بیشتر توضیح بده
تو اتاق نشسته بودم که مدیر برنامم زنگ زدو گفت پدرم حالش بد شده و هرچه زودتر باید برم فرانسه پیشش
+سوزی جان آروم باش طوری نشده حالش خوب میشه
با بغض_چطور نگران نباشم میگی حمله قلبیه میگی الان تو آی سی یوعه چطور نگران باشم ؟🥺
+فردا یه بلیط واستون رزرو میکنم باید برید فرانسه
با گریه😭_اوکی هر جی زودتر بهتر اصن همین امروز میرم .
+عه سوزی آروم باش امروز که نمیشه واسه فردا هفت صبح میگیرم خوبه؟
_ا...ا..ره
گوشیو قط کردمو شروع کردم به گریه کردن .
،*تهیونگ*
دشتم از کنار اتاق سوزی رد میشدم که داشو شنیدم مثل اینکه داشت با مدیر برنامش حرف میزد ولی صداش بغض دار بود یکم که دقت کردم دیدم درباره پدرشه که صدای گریش اومد
نگرانش شدم اخه سوزی دختری نبود که بیخودی گریه کنه حتما یه اتفاقع بدی افتاده..
در زدم که گفت بیا تو
با پشت دست سریع اشکشو پاک کرد رفتم و کنارش رو تخت نشستم
میخواست نفهمم گریه کرده ولی معلوم بود
_گریه کردی؟
+نه
_پس چرا چشات قرمزه،؟
+عا..چشمام
_لازم نیست چیزیو از من مخفی کنی من که دیگه دشمن تو یا اون پسر عموی بد تو نیستم ،هستم؟
+نه
مثل بچه ها شده بود.
_پس چرا گریه میکنی ؟
+بابام
_بابات چی؟
+بابام سکته کرده الان تو آی سی یوعه فردا باید برم فرانسه پیشش تهیونگ دعا کن چیزیش نشه
من به جز اون کسیو ندارم
_اولن که چیزیش نمیشه بعدشم یعنی چی کسیو نداری پس من چیم ؟چغندرم
لبخند تلخی زد که آروم بغلش کردم بهش گفتم:نگران نباش چیزی نمیشه
راستی بلیط داری؟
+اره مدیر برنامم رزرو کرده
_میخوای منم باهات بیام یا حداقل تا فرودگاه بیام؟
+نه نیازی نیست بزار تنهایی برم
_باشه هر جور راحتی
دیگه گریه نکن باشه؟
از بغلم اومد بیرون و گفت"باشه
جیهوپ:تهیونگ،سوزی کجایین پس بیاین ناهار
_باشه اومدیم...سوزی پاشو یه آب به دست و صورتت بزن بیا
+باشه تو برو الان میام
_اوکی
رفتم از اتاق بیرون راستش خودمم ناراحت شدم هم به خاطر عموم هم به خاطر سوزی نمیدونم چرا دلم نمیخواد گریه کنه همیشه دوس دارم بخنده ...
______________________
ادامه دارد...
#پارت_13
________________________
*سوزی*
_چی؟... بابام حالش بد شده ؟مدیر *دو*بیشتر توضیح بده
تو اتاق نشسته بودم که مدیر برنامم زنگ زدو گفت پدرم حالش بد شده و هرچه زودتر باید برم فرانسه پیشش
+سوزی جان آروم باش طوری نشده حالش خوب میشه
با بغض_چطور نگران نباشم میگی حمله قلبیه میگی الان تو آی سی یوعه چطور نگران باشم ؟🥺
+فردا یه بلیط واستون رزرو میکنم باید برید فرانسه
با گریه😭_اوکی هر جی زودتر بهتر اصن همین امروز میرم .
+عه سوزی آروم باش امروز که نمیشه واسه فردا هفت صبح میگیرم خوبه؟
_ا...ا..ره
گوشیو قط کردمو شروع کردم به گریه کردن .
،*تهیونگ*
دشتم از کنار اتاق سوزی رد میشدم که داشو شنیدم مثل اینکه داشت با مدیر برنامش حرف میزد ولی صداش بغض دار بود یکم که دقت کردم دیدم درباره پدرشه که صدای گریش اومد
نگرانش شدم اخه سوزی دختری نبود که بیخودی گریه کنه حتما یه اتفاقع بدی افتاده..
در زدم که گفت بیا تو
با پشت دست سریع اشکشو پاک کرد رفتم و کنارش رو تخت نشستم
میخواست نفهمم گریه کرده ولی معلوم بود
_گریه کردی؟
+نه
_پس چرا چشات قرمزه،؟
+عا..چشمام
_لازم نیست چیزیو از من مخفی کنی من که دیگه دشمن تو یا اون پسر عموی بد تو نیستم ،هستم؟
+نه
مثل بچه ها شده بود.
_پس چرا گریه میکنی ؟
+بابام
_بابات چی؟
+بابام سکته کرده الان تو آی سی یوعه فردا باید برم فرانسه پیشش تهیونگ دعا کن چیزیش نشه
من به جز اون کسیو ندارم
_اولن که چیزیش نمیشه بعدشم یعنی چی کسیو نداری پس من چیم ؟چغندرم
لبخند تلخی زد که آروم بغلش کردم بهش گفتم:نگران نباش چیزی نمیشه
راستی بلیط داری؟
+اره مدیر برنامم رزرو کرده
_میخوای منم باهات بیام یا حداقل تا فرودگاه بیام؟
+نه نیازی نیست بزار تنهایی برم
_باشه هر جور راحتی
دیگه گریه نکن باشه؟
از بغلم اومد بیرون و گفت"باشه
جیهوپ:تهیونگ،سوزی کجایین پس بیاین ناهار
_باشه اومدیم...سوزی پاشو یه آب به دست و صورتت بزن بیا
+باشه تو برو الان میام
_اوکی
رفتم از اتاق بیرون راستش خودمم ناراحت شدم هم به خاطر عموم هم به خاطر سوزی نمیدونم چرا دلم نمیخواد گریه کنه همیشه دوس دارم بخنده ...
______________________
ادامه دارد...
۲.۸k
۱۲ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.