ازدواج اجباری پارت73
.......جونگکوک JK
تو این مدت با ا.ت خوب سر میکنیم چون فهمیدم که اون خیلی دل نازکه کوچولوم ولی نشون نمیده
نارا و جیمین اوم ن و گفتن که دارن بچه دار میشن خوشحال شدیم گوشیم زنگ خورد منشیم بود باید عکس چند تا برگه رو براش میفرستادم اما یادم رفت رفتم بالا و برگه هار و میز کارم بودن داشتم عکس میگرفتم که دستم به یه صندق خرد و صندق افتاد و همه چیزش ریخت بیرون از اون گیره و گوشواره ها وچندتا چیز دیگه فهمیدم که مال ا.ته میدونستم
که باز عصبی میشه بدونه چیزی پرت کردم پس خمش دم تا برشون دارم
داشتم جمع میکردم که چشمم به یه قوتی افتاد برش داشتم
یعنی مریضه یا جایش درد میکنه اسمقر* ص رو تو گوگل سرچ کردم ولی با خوندن کارای قر*ص خو*ن جلو چشمام رو گرفت این قر*ص زد بار*داری بود پس اینطور ا.ت خانم
در باز شد ا.ت اومد تو ولی وقتی منو دید و نگاهش افتاد به قوتی تو دستم خشکش زد با ترس یه قدم رفت عقب که با صدای بم شدم گفتم
جونگکوک:در رو ببند و بیا تو
خیلی عصبیم الان به زور خودمو دارم کنترول میکنم که نزنم دندوناشو نشکنم با ترس درو بست و با قدم های کوچیک اومد جلوم وایستاد سرشو انداخته بود پایین از ترس داشت میلرزید نفس عمیقی کشیدم تا خودمو کنترول کنم وگفتم
جونگکوک: این چیه و از کی داری استفاده میکنی
اروم گفت
ا.ت:خب جونگکوک راستش من
جونگکوک:دیونم نکن این چیه از کی داری استفاده میکنی تو عقلت سرجاشه
ا.ت:گوش کن جونگکوک این اونطوری نیست که تو فکر میکنی
قوتی رو محکم پرت کردم رو زمین که شکست و پخش شد
و داد زدم
جونگکوک: با اینکه همیچین کاری کردی اینطوری جوابمو میدی لع*نتی دختره هر*زه تو چه ادمی هستی چرا متوجه حرفا نمیشی
اشکاش ریخت شونه هاش رو گرفتم وعصبی گفتم
جونگکوک:جوابم رو بده لع*نتی هر*زه
با گریه گفت
ا.ت: جونگکوک به من نگو هر*زه
جونگکوک:پس بهت چی بگم وقتی بدون اطلاع من رفتی این لع*نتی رو خوردی حتما کار دیگه ایم کردی
ا.ت:من ...خ..ب... من جونگکوک
داشت با لکنت حرف میزد دستم رو سرم گزاشتم تا خودمو کنترل کنم
جونگکوک: مثل ادم حرف بزن و بیشتر دیونم نکن این چیه و از کی داری استفاده میکنی
با ترس گفت
ا.ت:این زد بار*داریه
چشمام رو از عصبانیت بستم
جونگکوک:از کی استفاده میکنی
ا.ت:سه ماهه
جونگکوک:از کجا اوردیش
ا.ت: پیداش کردم دیگه
بازوشو محکم گرفتم و گفتم
جونگکوک: نشنیدی چی گفتم از کجا اوردیش
ساکت به زمین نگاه میکرد و گریه میکرد
جونگکوک: لارا بود اون احمق مغزت رو شستشو داده قسم میخورم هر دو تو نو می*کشم
چشماش بیرون زو وگفت
ا.ت:قسم میخورم اون نبود
جونگکوک: پس کی بود ها جیمین عو*ضی برادت بود باید میدونستم اون عو*ضی چرا هی میاد اینجا
ساکت با ترس نگاهم میکرد پس جیمین بوده ولش کردم و خواستم به سمت پایین برم ا.ت زود دستم رو گرفت و گفت
ا.ت: خواهش میکنم وایسا همه چی رو برات تعریف میکنم وایستا
رفتم پایین دیدم کسی اونجا نیست و برگشتن ا.ت دنبالم با گریه اومد و گفت
ا.ت: ازت خواهش میکنم جونگکوک بهم گوش بده
از عصبانیت مغزم داره منفجر میشه عصبی نگاهش کردم وگفتم
جونگکوک:دنبالم بیا
رفتم بالا تو اتاقمون اونم دنبالم میومد رفتم تو اونم اومد رو قفل کردم و گفتم
جونگکوک: جیمین بود درسته
سرش رو به معنی بله تکان داد خدایا باورم نمیشه اینقدر بی*شرم باشه همچین درخواستی از جیمین کرده یا اون جیمین عو*ضی چرا باید همچین چیزی رو براش اورده باشه
جونگکوک:اون برات اورد یا خودت خواستی
سرش پایین بود و ازوم گفت
ا.ت:.....
تو این مدت با ا.ت خوب سر میکنیم چون فهمیدم که اون خیلی دل نازکه کوچولوم ولی نشون نمیده
نارا و جیمین اوم ن و گفتن که دارن بچه دار میشن خوشحال شدیم گوشیم زنگ خورد منشیم بود باید عکس چند تا برگه رو براش میفرستادم اما یادم رفت رفتم بالا و برگه هار و میز کارم بودن داشتم عکس میگرفتم که دستم به یه صندق خرد و صندق افتاد و همه چیزش ریخت بیرون از اون گیره و گوشواره ها وچندتا چیز دیگه فهمیدم که مال ا.ته میدونستم
که باز عصبی میشه بدونه چیزی پرت کردم پس خمش دم تا برشون دارم
داشتم جمع میکردم که چشمم به یه قوتی افتاد برش داشتم
یعنی مریضه یا جایش درد میکنه اسمقر* ص رو تو گوگل سرچ کردم ولی با خوندن کارای قر*ص خو*ن جلو چشمام رو گرفت این قر*ص زد بار*داری بود پس اینطور ا.ت خانم
در باز شد ا.ت اومد تو ولی وقتی منو دید و نگاهش افتاد به قوتی تو دستم خشکش زد با ترس یه قدم رفت عقب که با صدای بم شدم گفتم
جونگکوک:در رو ببند و بیا تو
خیلی عصبیم الان به زور خودمو دارم کنترول میکنم که نزنم دندوناشو نشکنم با ترس درو بست و با قدم های کوچیک اومد جلوم وایستاد سرشو انداخته بود پایین از ترس داشت میلرزید نفس عمیقی کشیدم تا خودمو کنترول کنم وگفتم
جونگکوک: این چیه و از کی داری استفاده میکنی
اروم گفت
ا.ت:خب جونگکوک راستش من
جونگکوک:دیونم نکن این چیه از کی داری استفاده میکنی تو عقلت سرجاشه
ا.ت:گوش کن جونگکوک این اونطوری نیست که تو فکر میکنی
قوتی رو محکم پرت کردم رو زمین که شکست و پخش شد
و داد زدم
جونگکوک: با اینکه همیچین کاری کردی اینطوری جوابمو میدی لع*نتی دختره هر*زه تو چه ادمی هستی چرا متوجه حرفا نمیشی
اشکاش ریخت شونه هاش رو گرفتم وعصبی گفتم
جونگکوک:جوابم رو بده لع*نتی هر*زه
با گریه گفت
ا.ت: جونگکوک به من نگو هر*زه
جونگکوک:پس بهت چی بگم وقتی بدون اطلاع من رفتی این لع*نتی رو خوردی حتما کار دیگه ایم کردی
ا.ت:من ...خ..ب... من جونگکوک
داشت با لکنت حرف میزد دستم رو سرم گزاشتم تا خودمو کنترل کنم
جونگکوک: مثل ادم حرف بزن و بیشتر دیونم نکن این چیه و از کی داری استفاده میکنی
با ترس گفت
ا.ت:این زد بار*داریه
چشمام رو از عصبانیت بستم
جونگکوک:از کی استفاده میکنی
ا.ت:سه ماهه
جونگکوک:از کجا اوردیش
ا.ت: پیداش کردم دیگه
بازوشو محکم گرفتم و گفتم
جونگکوک: نشنیدی چی گفتم از کجا اوردیش
ساکت به زمین نگاه میکرد و گریه میکرد
جونگکوک: لارا بود اون احمق مغزت رو شستشو داده قسم میخورم هر دو تو نو می*کشم
چشماش بیرون زو وگفت
ا.ت:قسم میخورم اون نبود
جونگکوک: پس کی بود ها جیمین عو*ضی برادت بود باید میدونستم اون عو*ضی چرا هی میاد اینجا
ساکت با ترس نگاهم میکرد پس جیمین بوده ولش کردم و خواستم به سمت پایین برم ا.ت زود دستم رو گرفت و گفت
ا.ت: خواهش میکنم وایسا همه چی رو برات تعریف میکنم وایستا
رفتم پایین دیدم کسی اونجا نیست و برگشتن ا.ت دنبالم با گریه اومد و گفت
ا.ت: ازت خواهش میکنم جونگکوک بهم گوش بده
از عصبانیت مغزم داره منفجر میشه عصبی نگاهش کردم وگفتم
جونگکوک:دنبالم بیا
رفتم بالا تو اتاقمون اونم دنبالم میومد رفتم تو اونم اومد رو قفل کردم و گفتم
جونگکوک: جیمین بود درسته
سرش رو به معنی بله تکان داد خدایا باورم نمیشه اینقدر بی*شرم باشه همچین درخواستی از جیمین کرده یا اون جیمین عو*ضی چرا باید همچین چیزی رو براش اورده باشه
جونگکوک:اون برات اورد یا خودت خواستی
سرش پایین بود و ازوم گفت
ا.ت:.....
۳۹.۶k
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.