طلسم شده پارت (۱۳)
*ا/ت*
امروز روز اولی بود که خونه س جونگ کوک میموندم
توی یه اتاق نسبتا شیک دیشب خوابیدم نشسته بودم رو تخت تا یکم ویندوزم بیاد بالا
که یه صدایی از پشت در اومد
علامت جونگ کوک ¥
¥نمیخوای بیایی پایین
_اومدم الان میام
رفتم سر گوشیم تا یه پیامامو چک کنم سه پیام از طرف جیمین بود
€سلام ا/ت اگه مشکلی پیش اومد فقط کافیه یه تک بهم بزنی سریع خودمو میرسونم
حواست خیلی به خودت باشه حرف هایی هم که بهت زدم یادت نره❤❤
از قلب هایی که آخر پیامش فرستاده بود خندم گرف
¥این آخرین باریه که میام سراغت .......بیا دیگه
_اومدم خب
¥اخخخخخ خدا ببین گیر کی افتادیم حالا مثلا اینجایی که کمک کنی
_بله اگه کمتر غر بزنین
¥زود باش من رفتم پایین
*دست و صورتم شستم و رفتم پایین *
¥چه عجب ....بیا بشین
_مرسی
*نشستم و شروع به خوردن کردم *
_خب نمیخوای یکم از خودت بگی بیشتر بشناسمت خوب ناسلامتی الان همکا...ر
¥چیزی برای گفتن ندارم
_واقعا یعنی نمیدونی کی هستی فامیلیت چیه و از چی خوشت میاد یا نمی یاد
¥بسه .....اصلا چرا باید این چیزا برات مهم باشه
_فقط خواستم بشناسمت
لطفا باهام راحت باش من یه دوستم
¥اخخخخخ.......خب ..... من اصلا آخرین باری که حس کردم توی یه خانوادم ام رو یادم نمی یاد
همش جنگ و دعوا و خون ریزی بود من الان دیگه پدری ندارم
فقط یه مادر مریض دارم همین
الان خوب شد ؟؟؟
_ خب آره..... داستان زندگی منم چندان با تو فرقی نداره .....بگذریم .....از بچه های فامیلت بگو با کیا دوست بودی
*با لحنی پر از حرص و بی حوصلگی 😂😂😂*
¥خب یه پسر عمو داشتم اسمش جیمین بود با اون بازی میکردم و یادم میاد بعد ها عموم یه دختر آوردن....خب میدونی با مزه بود دوسش داشتم ....وایسا ....چشماش و موهاش دقیقا مثل تو بود
_واقعا
امروز روز اولی بود که خونه س جونگ کوک میموندم
توی یه اتاق نسبتا شیک دیشب خوابیدم نشسته بودم رو تخت تا یکم ویندوزم بیاد بالا
که یه صدایی از پشت در اومد
علامت جونگ کوک ¥
¥نمیخوای بیایی پایین
_اومدم الان میام
رفتم سر گوشیم تا یه پیامامو چک کنم سه پیام از طرف جیمین بود
€سلام ا/ت اگه مشکلی پیش اومد فقط کافیه یه تک بهم بزنی سریع خودمو میرسونم
حواست خیلی به خودت باشه حرف هایی هم که بهت زدم یادت نره❤❤
از قلب هایی که آخر پیامش فرستاده بود خندم گرف
¥این آخرین باریه که میام سراغت .......بیا دیگه
_اومدم خب
¥اخخخخخ خدا ببین گیر کی افتادیم حالا مثلا اینجایی که کمک کنی
_بله اگه کمتر غر بزنین
¥زود باش من رفتم پایین
*دست و صورتم شستم و رفتم پایین *
¥چه عجب ....بیا بشین
_مرسی
*نشستم و شروع به خوردن کردم *
_خب نمیخوای یکم از خودت بگی بیشتر بشناسمت خوب ناسلامتی الان همکا...ر
¥چیزی برای گفتن ندارم
_واقعا یعنی نمیدونی کی هستی فامیلیت چیه و از چی خوشت میاد یا نمی یاد
¥بسه .....اصلا چرا باید این چیزا برات مهم باشه
_فقط خواستم بشناسمت
لطفا باهام راحت باش من یه دوستم
¥اخخخخخ.......خب ..... من اصلا آخرین باری که حس کردم توی یه خانوادم ام رو یادم نمی یاد
همش جنگ و دعوا و خون ریزی بود من الان دیگه پدری ندارم
فقط یه مادر مریض دارم همین
الان خوب شد ؟؟؟
_ خب آره..... داستان زندگی منم چندان با تو فرقی نداره .....بگذریم .....از بچه های فامیلت بگو با کیا دوست بودی
*با لحنی پر از حرص و بی حوصلگی 😂😂😂*
¥خب یه پسر عمو داشتم اسمش جیمین بود با اون بازی میکردم و یادم میاد بعد ها عموم یه دختر آوردن....خب میدونی با مزه بود دوسش داشتم ....وایسا ....چشماش و موهاش دقیقا مثل تو بود
_واقعا
۲.۹k
۱۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.