پارت 4 و پارت اخر
_:ببخشید دکتر میتونم ببرمش؟
∆:اره ولی حواست بهش باشه خیلی ضعیفه
_:چشم ازتون ممنونم
_:خب بیب بریم
+:اره بریم ددی
_:ددی؟
+:اوهوم
_:ای شیطون
بریم خونه یجوری تنبیهت میکنم تا دو هفته نتونی راه بری
+:نه من به گا میرم
تازه هم از بیمارستان مرخص شدم گناه دارم ددی
_:بازم میگه ددی!
+:باشه دیگه نمیگم ددی، راضی شدی ددی؟
_:وایسا ببینم
+:نه نه نه( 🤣)
تو خونه :
_:خب وقت تنبیه
+:نههه
_:اره( 😈 عجب بچه ای بزرگ کردما)
رفتن تو اتاق
ات بدبخت به گا رفت
کوک هم که.....
روز بعد:
٫:جناب هوسوک!
*: چیع؟
٫:خواهرتون.....
*:خواهرم چی؟ بنال
٫:با کوک در رابطه س
*:چییی؟
ماشینا رو اماده کن میریم خونه ی اون عوضی
خونه ی کوک
_:داشتیم کارامونو با ات میکردیم که بریم مسافرت که صدای شلیک شنیدم
وای نه اون احمق اینجاست
+:چی شده ددی
_:هیچی بیب داداشت....
+:چی؟ چطور جرعت کرده بیاد اینجا؟
خودم میرم همه چیو بهش میگم
_:نه اتتتتت
+:چرا اومدی اینجا؟
*:ات حالت خوبه بلایی که سرت نیاورده؟
*:به زور مجبورت کرده که زنش بشی؟
+:نه من خودم پیشنهاد دادم حالا از جلو چشام گمشو!
*:چی؟
+:مگه کری؟
بعد اون همه بلا که سر کوک اوردی هنوزم طلبکاری؟
*:تو از کجا میدونی؟
+:چقدر پر رویی به جای عذر خواهی اومدی اینجا واسه من زر زر میکنی؟
+:من کوک رو دوس دارم تو هم دیگه هیچ حقی نداری من دیگه خواهر عوضی ای مثل تو نیستم
(رفت تو ساختمون)
هوسوکم روی پاهاش افتاد و به زمین خیره شده بود
ات دست کوک رو گرفته بود و محکم میکشید و برد تو ماشین
اونها رفتن به ایتالیا و کلی خرید کردن و خوش گذروندن
و در اخر هم هم رو بوسیدنوووو
خب دیگه تموم شد برید خونه هاتون
ببخشید اگه بد شد
اگه لایک زیاد باشه بازم میزارم
∆:اره ولی حواست بهش باشه خیلی ضعیفه
_:چشم ازتون ممنونم
_:خب بیب بریم
+:اره بریم ددی
_:ددی؟
+:اوهوم
_:ای شیطون
بریم خونه یجوری تنبیهت میکنم تا دو هفته نتونی راه بری
+:نه من به گا میرم
تازه هم از بیمارستان مرخص شدم گناه دارم ددی
_:بازم میگه ددی!
+:باشه دیگه نمیگم ددی، راضی شدی ددی؟
_:وایسا ببینم
+:نه نه نه( 🤣)
تو خونه :
_:خب وقت تنبیه
+:نههه
_:اره( 😈 عجب بچه ای بزرگ کردما)
رفتن تو اتاق
ات بدبخت به گا رفت
کوک هم که.....
روز بعد:
٫:جناب هوسوک!
*: چیع؟
٫:خواهرتون.....
*:خواهرم چی؟ بنال
٫:با کوک در رابطه س
*:چییی؟
ماشینا رو اماده کن میریم خونه ی اون عوضی
خونه ی کوک
_:داشتیم کارامونو با ات میکردیم که بریم مسافرت که صدای شلیک شنیدم
وای نه اون احمق اینجاست
+:چی شده ددی
_:هیچی بیب داداشت....
+:چی؟ چطور جرعت کرده بیاد اینجا؟
خودم میرم همه چیو بهش میگم
_:نه اتتتتت
+:چرا اومدی اینجا؟
*:ات حالت خوبه بلایی که سرت نیاورده؟
*:به زور مجبورت کرده که زنش بشی؟
+:نه من خودم پیشنهاد دادم حالا از جلو چشام گمشو!
*:چی؟
+:مگه کری؟
بعد اون همه بلا که سر کوک اوردی هنوزم طلبکاری؟
*:تو از کجا میدونی؟
+:چقدر پر رویی به جای عذر خواهی اومدی اینجا واسه من زر زر میکنی؟
+:من کوک رو دوس دارم تو هم دیگه هیچ حقی نداری من دیگه خواهر عوضی ای مثل تو نیستم
(رفت تو ساختمون)
هوسوکم روی پاهاش افتاد و به زمین خیره شده بود
ات دست کوک رو گرفته بود و محکم میکشید و برد تو ماشین
اونها رفتن به ایتالیا و کلی خرید کردن و خوش گذروندن
و در اخر هم هم رو بوسیدنوووو
خب دیگه تموم شد برید خونه هاتون
ببخشید اگه بد شد
اگه لایک زیاد باشه بازم میزارم
۴.۳k
۰۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.