خواهر گمشده *
پارت ۷*
کازوتورا بلخره تونست باجی رو آروم کنه وخوش بختانه خودشم خفه نشد در همین حال....
ویو کیوسا *
کیوسا : کافیه ...
پدرش که داشت سیگار میکشید: ها؟ به چه جرعت....
کیوسا:من نمیزارم کیوسکه رو جانشین خودت کنی نمیزارم کازوعه دوباره برگرده اینجا . حتی..حتی.... اگه تو این تصمیم منو هم بکشی برام مهم نیس .. عصبی*
پدرش: هه.. خیلی رو پیدا کردی شاید این چند روز کمتر ادبت نکردم اون حلقه رو گردنت انداختم تا چی....
بدن کیوسا میلرزه پدرش شُکِر رو روشن میکنه : آخخ.. درد داره... آییی
پدرش: تا از دستورات پیروی کنی و برخلاف من عمل نکنی
کیوسا : جیغ بلندی میکشه و... ولی آیی... این منصفانه نیس... آخ..گ پدر... تمومش کن...
پدرش یه چاقو از جیبش در میاره و روی دست کیوسا میکشه .: پس حرفی رو که من میزنم انجام بده فهمیدی دختره ی احمق
کیوسا : آخ... پ.. پدر. ول..
پدرش : دیگه حرفی نشنوم فقط بگو چشم با داد* چاقو رو تو دستش فرو میکنه
کیوسا : آئیییییییی... چ.. چشم.. پدر... چ..چشم، گریه*
وقتی کیوسا تایید کرد سیگارش رو شونه ی کیوسا خاموش کرد بعد از چند دقیقه ای که کیوسا با درد زیاد بیهوش شد پدرش چاقو رو در آورد و شکر رو خاموش ب کرد : هوی شما بی عرضه ها ببریدش اتاق درمان اینو هنوز بهش نیاز دارم
بقیه : چ... چشم قربان کیوسا رو بردن*
پدر: بلخره پیدات میکنم کیوسکه تو مطعلق به منی تک خنده*
ویو کازوعه فردا صبح *
آخ... چقدر خوابیدم.. ساعت چنده ۸ خوب هنوز انگار کسی نیومده دنبالم بهتره حاظر شم کازوعه سریعا یه دوش میگیره صبحونه یه لقمه برا خودش درس میکنه و حاظر میشه تا کازوتورا وباجی بیان دنبالش ولی هرچقدر منتظر میمونه کسی نمیاد نگاهی به ساعت میندازه که هشت ونیمه :هوففف چرا نمیان بهتره برم به اون مخی گاه ... ولی اگه نخوان برم دنبالشون به جهنم مهم رفیقمه ... *
از خونه خارج میشه و میره طرف مخفی گاه تومان که... وسط راه وقتی از کنار دریا داشت رد میشد یه موتور میبینه که صاحبش اون طرف نشسته و دوراکی میخوره : قیافه اش آشناس... میره جلو که ببینه کیه :ببخشید...ها؟تویی؟
مایکی: عاو ... سلام کازوعه کجا این طرفا
کازوعه : عع... مگه دیشب قرار نداشتیم
مایکی:چرا ولی کسی نیومده که .....
کازوعه : اون دوتا پت ومت کجان-_-
مایکی : منظورت کازوتورا و باجی هست اونا خوابن تا لنگ ظهر میخوابن همچنان درحال خوردن *
کازوعه:ها؟ اینجوری که دیر میشه اوف.. من میخوام کیوسا رو نجا... چیز انتقامش رو بگیرمم آدرسشو رو بده ببینم
مایکی :هعپ ای دوراکی خوردم زهر شد ... سوار موتورش میشه* سوار شو -_-
کازوعه:عاااا ... ممنون سوار پیشه و مایکی به طرفه خونه ی باجی حرکت میکنه *
*********************************************************
خوب دوستان نظرتون چیه با اینکه کم نظر میدید ولی اگه بدید روحیه میگیرم پس بگید"-"
کازوتورا بلخره تونست باجی رو آروم کنه وخوش بختانه خودشم خفه نشد در همین حال....
ویو کیوسا *
کیوسا : کافیه ...
پدرش که داشت سیگار میکشید: ها؟ به چه جرعت....
کیوسا:من نمیزارم کیوسکه رو جانشین خودت کنی نمیزارم کازوعه دوباره برگرده اینجا . حتی..حتی.... اگه تو این تصمیم منو هم بکشی برام مهم نیس .. عصبی*
پدرش: هه.. خیلی رو پیدا کردی شاید این چند روز کمتر ادبت نکردم اون حلقه رو گردنت انداختم تا چی....
بدن کیوسا میلرزه پدرش شُکِر رو روشن میکنه : آخخ.. درد داره... آییی
پدرش: تا از دستورات پیروی کنی و برخلاف من عمل نکنی
کیوسا : جیغ بلندی میکشه و... ولی آیی... این منصفانه نیس... آخ..گ پدر... تمومش کن...
پدرش یه چاقو از جیبش در میاره و روی دست کیوسا میکشه .: پس حرفی رو که من میزنم انجام بده فهمیدی دختره ی احمق
کیوسا : آخ... پ.. پدر. ول..
پدرش : دیگه حرفی نشنوم فقط بگو چشم با داد* چاقو رو تو دستش فرو میکنه
کیوسا : آئیییییییی... چ.. چشم.. پدر... چ..چشم، گریه*
وقتی کیوسا تایید کرد سیگارش رو شونه ی کیوسا خاموش کرد بعد از چند دقیقه ای که کیوسا با درد زیاد بیهوش شد پدرش چاقو رو در آورد و شکر رو خاموش ب کرد : هوی شما بی عرضه ها ببریدش اتاق درمان اینو هنوز بهش نیاز دارم
بقیه : چ... چشم قربان کیوسا رو بردن*
پدر: بلخره پیدات میکنم کیوسکه تو مطعلق به منی تک خنده*
ویو کازوعه فردا صبح *
آخ... چقدر خوابیدم.. ساعت چنده ۸ خوب هنوز انگار کسی نیومده دنبالم بهتره حاظر شم کازوعه سریعا یه دوش میگیره صبحونه یه لقمه برا خودش درس میکنه و حاظر میشه تا کازوتورا وباجی بیان دنبالش ولی هرچقدر منتظر میمونه کسی نمیاد نگاهی به ساعت میندازه که هشت ونیمه :هوففف چرا نمیان بهتره برم به اون مخی گاه ... ولی اگه نخوان برم دنبالشون به جهنم مهم رفیقمه ... *
از خونه خارج میشه و میره طرف مخفی گاه تومان که... وسط راه وقتی از کنار دریا داشت رد میشد یه موتور میبینه که صاحبش اون طرف نشسته و دوراکی میخوره : قیافه اش آشناس... میره جلو که ببینه کیه :ببخشید...ها؟تویی؟
مایکی: عاو ... سلام کازوعه کجا این طرفا
کازوعه : عع... مگه دیشب قرار نداشتیم
مایکی:چرا ولی کسی نیومده که .....
کازوعه : اون دوتا پت ومت کجان-_-
مایکی : منظورت کازوتورا و باجی هست اونا خوابن تا لنگ ظهر میخوابن همچنان درحال خوردن *
کازوعه:ها؟ اینجوری که دیر میشه اوف.. من میخوام کیوسا رو نجا... چیز انتقامش رو بگیرمم آدرسشو رو بده ببینم
مایکی :هعپ ای دوراکی خوردم زهر شد ... سوار موتورش میشه* سوار شو -_-
کازوعه:عاااا ... ممنون سوار پیشه و مایکی به طرفه خونه ی باجی حرکت میکنه *
*********************************************************
خوب دوستان نظرتون چیه با اینکه کم نظر میدید ولی اگه بدید روحیه میگیرم پس بگید"-"
۳.۲k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.