عشق ابدی پارت ۱۹
عشق ابدی پارت ۱۹
ویو یونگی
-یو...یونگی ...چت...شده؟(بهت)
+هیچی بیب...فقط یکم باهات کار دارم.
حقیقتا میدونستم که امروز برای اون کار خیلی خیلی زوده . اما فقط برای اینکه به حرف عمو گوش کرده باشم میخواستم یکم فراتر از بوسه پیش برم..
دیگه جایی نداشت که بره عقب تر و افتاد رو تخت
منم بدون هیچ مقدمه ای رفتم و روش خیمه زدم .
دستاش رو گرفتم و بالا سرش پین کردم ...
بدنش بدجور تحریک کننده بود . اما قصدم مهر اصلی نبود ؛
+جیمینا ، منو ببخش. اما من مجبورم امشب مهرم رو بزنم به سانت سانت بدنت.(خمار)
-ی..یونگی ، تروخدا نکن (بغض)
+هیششششش. نبینم گریه اتو ماه من ؛ نگران نباش . بهت قول میدم خوش بگذره بهت.. درک کن که تو وضعیت بدی هستیم و اگر سریع تر این کار رو نکنم ...(بم)
ادامه حرفم رو ندادم ، چون حتی خودم از فکر کردن بهش میخواستم از عصبانیت منفجر شم . آروم آروم رفتم سمت صورتش
میتونستم ضربان قلب بالاش رو بفهمم. جوجه کوچولو :)
صداش رو شنیدم
جیمین تو دلش : (یونگی من تنم رو بهت میسپارم ، مطمئن باش دلم نمیخواد امشب رو فراموش کنم . مطمئن باش دلم نمیخواد از روم بلند شی. مطمئن باش نمیخوام که اینکار رو نکنی... پس انجامش بده ، بی صبرانه منتظرم . انقدر با اون نگاهات ذوبم نکن ، نمیدونم چجوری من برای تو جفت انتخاب شده ام ؛ من حتی لیاقت نگاهات رو ندارم چه برسه به مهرات؟!)
+جیمینا ... این حرفا چیه ؟ چرا مطمئن نباشم؟ چرا لیاقت نداشته باشی . تو بهترین کسی هستی که دیدم . تو در حدی برام با ارزشی که شبا با تصور بغلت میخوابیدم ، صبحا با تصور صدا کردنت بیدار میشدم ، تو مدرسه به امید دیدار تو میموندم . هر سری به امید آشنایی با تو مهربون میشدم . جیمینا تو انقدر برام با ارزش بودی و هستی و خواهی بود که حاضرم برای داشتنت شب ها و روز ها از خدا ممنون باشم . از همون بار اول که دیدمت تو مدرسه نمیدونی به چه شدت وابسته خنده هات شدم . از وقتی فهمیدم که پسر عمو هستی ، واقعا از ذوقم نمیدونستم چیکار کنم . جیمینا تو همون قدر برام با ارزشی که حاضرم برات بمیرم و زنده بشم .(مهربون)
تمام مدت نگاه های پر از عشق جیمین رو میدید
آروم آروم رفت سمت لباش و مماس لباش لب زد
+میزاری شروع کنم؟
-تمام مدت ها منتظرت بودم ، حالا میتونم بگم نه؟!
از حرف جیمین لبخندی زد و سرش رو برد جلو تر و اولین بوسه هردو شون رو آغاز کرد .
ویو نویسنده
لب هاشون بهترین طعمی بود که میچشیدن ؛
اولش بوسه های آروم بین صورت هایی با خجالت بود ؛ اما بعد تبدیل شد به بوسه ای تند تر و حرکت دستاشون روی بدن هم دیگه
....
ویو یونگی
-یو...یونگی ...چت...شده؟(بهت)
+هیچی بیب...فقط یکم باهات کار دارم.
حقیقتا میدونستم که امروز برای اون کار خیلی خیلی زوده . اما فقط برای اینکه به حرف عمو گوش کرده باشم میخواستم یکم فراتر از بوسه پیش برم..
دیگه جایی نداشت که بره عقب تر و افتاد رو تخت
منم بدون هیچ مقدمه ای رفتم و روش خیمه زدم .
دستاش رو گرفتم و بالا سرش پین کردم ...
بدنش بدجور تحریک کننده بود . اما قصدم مهر اصلی نبود ؛
+جیمینا ، منو ببخش. اما من مجبورم امشب مهرم رو بزنم به سانت سانت بدنت.(خمار)
-ی..یونگی ، تروخدا نکن (بغض)
+هیششششش. نبینم گریه اتو ماه من ؛ نگران نباش . بهت قول میدم خوش بگذره بهت.. درک کن که تو وضعیت بدی هستیم و اگر سریع تر این کار رو نکنم ...(بم)
ادامه حرفم رو ندادم ، چون حتی خودم از فکر کردن بهش میخواستم از عصبانیت منفجر شم . آروم آروم رفتم سمت صورتش
میتونستم ضربان قلب بالاش رو بفهمم. جوجه کوچولو :)
صداش رو شنیدم
جیمین تو دلش : (یونگی من تنم رو بهت میسپارم ، مطمئن باش دلم نمیخواد امشب رو فراموش کنم . مطمئن باش دلم نمیخواد از روم بلند شی. مطمئن باش نمیخوام که اینکار رو نکنی... پس انجامش بده ، بی صبرانه منتظرم . انقدر با اون نگاهات ذوبم نکن ، نمیدونم چجوری من برای تو جفت انتخاب شده ام ؛ من حتی لیاقت نگاهات رو ندارم چه برسه به مهرات؟!)
+جیمینا ... این حرفا چیه ؟ چرا مطمئن نباشم؟ چرا لیاقت نداشته باشی . تو بهترین کسی هستی که دیدم . تو در حدی برام با ارزشی که شبا با تصور بغلت میخوابیدم ، صبحا با تصور صدا کردنت بیدار میشدم ، تو مدرسه به امید دیدار تو میموندم . هر سری به امید آشنایی با تو مهربون میشدم . جیمینا تو انقدر برام با ارزش بودی و هستی و خواهی بود که حاضرم برای داشتنت شب ها و روز ها از خدا ممنون باشم . از همون بار اول که دیدمت تو مدرسه نمیدونی به چه شدت وابسته خنده هات شدم . از وقتی فهمیدم که پسر عمو هستی ، واقعا از ذوقم نمیدونستم چیکار کنم . جیمینا تو همون قدر برام با ارزشی که حاضرم برات بمیرم و زنده بشم .(مهربون)
تمام مدت نگاه های پر از عشق جیمین رو میدید
آروم آروم رفت سمت لباش و مماس لباش لب زد
+میزاری شروع کنم؟
-تمام مدت ها منتظرت بودم ، حالا میتونم بگم نه؟!
از حرف جیمین لبخندی زد و سرش رو برد جلو تر و اولین بوسه هردو شون رو آغاز کرد .
ویو نویسنده
لب هاشون بهترین طعمی بود که میچشیدن ؛
اولش بوسه های آروم بین صورت هایی با خجالت بود ؛ اما بعد تبدیل شد به بوسه ای تند تر و حرکت دستاشون روی بدن هم دیگه
....
۲.۴k
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.