✦✧✧ - ✧✧✦ اجبار p▪︎⁶
دلم نیومد نزارم 🥲
شما هم لایک کنید و حتما نظرتونو بگین😘
کم کم رفتم عقب که خوردم به دیوار اومد نزدیک گوشم و گفت
+چرا باید از ازدواج با تو خوشحال باشم نکنه فک کردی ازت خوشم میاد آخه از چی تو باید خوشم بیاد؟(پوزخند)
منم آروم هلش دادم و از زیر دستاش اومدم بیرون رفتم سمت سرویس بهداشتی
_اوففف چرا انقد گرمم شد
_یه لحظه اون الان منو تحقیر کرد یا چی؟
از زبان جونگ کوک:
با چه جراتی سرم داد میزنه
منم خواستم یکم بترسونمش رفتم نزدیکش و گفتم چرا باید از ازدواج با تو خوشحال باشم نکنه فکر کردی ازت خوشم میاد؟
هلم داد و از زیر دستام فرار کرد
+(خنده) کیوته
از زبان ات:
شب شد و بخاطر همین قضیه قرار شد که جونگ کوک اینا بیان خونمون جالب اینه خواستم با مامانم صحبت کنم تا بابام و راضی کنه اونم موافق بود انگار از جونگ کوک خوشش میومد اوففف چرا همه چی بر الیه منه
لباسامو پوشیدم و دستی به سر و صورتم کشیدم تا بلاخره اومدن رفتم پایین و یه سلامی کردم و از اونجایی که از دست همشون ناراحت بودم دوباره برگشتم به اتاقم
از زبان جونگ کوک:
نشسته بودم و سرم تو گوشیم بود داشتم با جیمین چت میکردم که بابام آروم گفت
برو بالا پیش ا/ت
+بابا ولم کن اصلا حوصله ندارم
یا بهتره برم به ا/ت بگم که بیاد باهاشون حرف بزنیم داشتم میرفتم بالا که خودش اومد پایین و نشست کنارم
_میگم ...باید باهاشون حرف بزنیم(آروم)
+منم همینو میخواستم
_بابا راستش منو جونگ کوک میخواستیم باهاتون حرف بزنیم
_ما نمیخوایم که این ازدواج اتفاق بیوفته
ب.ا/ت:الان وقت این حرفا نیست این ازدواج باید اتفاق بیوفته و به نفع همه ست و واسه این حرفا دیره
_پس ما چی نظر ما مهم نیست
ب.ا/ت: شما هیچی نمیفهمین اگه به شما باشه کلا ازدواج نمیکنید
_با...
ب.ا/ت: ا/ت با من بحث نکن (داد)
منم رفتم تو اتاقم و اعصابم خورد بود
ب.جونگ کوک: جونگ کوک برو پیش ا/ت
#فیک #فیک_جونگکوک #بی_تی_اس
#Jungkook #BTS #BTS_ARMY
شما هم لایک کنید و حتما نظرتونو بگین😘
کم کم رفتم عقب که خوردم به دیوار اومد نزدیک گوشم و گفت
+چرا باید از ازدواج با تو خوشحال باشم نکنه فک کردی ازت خوشم میاد آخه از چی تو باید خوشم بیاد؟(پوزخند)
منم آروم هلش دادم و از زیر دستاش اومدم بیرون رفتم سمت سرویس بهداشتی
_اوففف چرا انقد گرمم شد
_یه لحظه اون الان منو تحقیر کرد یا چی؟
از زبان جونگ کوک:
با چه جراتی سرم داد میزنه
منم خواستم یکم بترسونمش رفتم نزدیکش و گفتم چرا باید از ازدواج با تو خوشحال باشم نکنه فکر کردی ازت خوشم میاد؟
هلم داد و از زیر دستام فرار کرد
+(خنده) کیوته
از زبان ات:
شب شد و بخاطر همین قضیه قرار شد که جونگ کوک اینا بیان خونمون جالب اینه خواستم با مامانم صحبت کنم تا بابام و راضی کنه اونم موافق بود انگار از جونگ کوک خوشش میومد اوففف چرا همه چی بر الیه منه
لباسامو پوشیدم و دستی به سر و صورتم کشیدم تا بلاخره اومدن رفتم پایین و یه سلامی کردم و از اونجایی که از دست همشون ناراحت بودم دوباره برگشتم به اتاقم
از زبان جونگ کوک:
نشسته بودم و سرم تو گوشیم بود داشتم با جیمین چت میکردم که بابام آروم گفت
برو بالا پیش ا/ت
+بابا ولم کن اصلا حوصله ندارم
یا بهتره برم به ا/ت بگم که بیاد باهاشون حرف بزنیم داشتم میرفتم بالا که خودش اومد پایین و نشست کنارم
_میگم ...باید باهاشون حرف بزنیم(آروم)
+منم همینو میخواستم
_بابا راستش منو جونگ کوک میخواستیم باهاتون حرف بزنیم
_ما نمیخوایم که این ازدواج اتفاق بیوفته
ب.ا/ت:الان وقت این حرفا نیست این ازدواج باید اتفاق بیوفته و به نفع همه ست و واسه این حرفا دیره
_پس ما چی نظر ما مهم نیست
ب.ا/ت: شما هیچی نمیفهمین اگه به شما باشه کلا ازدواج نمیکنید
_با...
ب.ا/ت: ا/ت با من بحث نکن (داد)
منم رفتم تو اتاقم و اعصابم خورد بود
ب.جونگ کوک: جونگ کوک برو پیش ا/ت
#فیک #فیک_جونگکوک #بی_تی_اس
#Jungkook #BTS #BTS_ARMY
۱۶.۲k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.