درخواستی maha.bn@
کارکتر:مویچیرو
موضوع:عتراف
.شما تسوگوکو سانمی هستید
.خیلی استرس داره
.با میتسوری تمرین میکنه که چه جوری و چه طوری بهت اطراف کنه
*ناگفته نماند که چند بار اوبانای قصد جون مویچیرو کرده بود چون به میتسوری نزدیک شده بود😅😅 *
.میخواست حلقه بخره که میتسوری گفت باید اول باید اعتراف کنه
.بعد از کلی تمرین بهت داخل باغ گل اعتراف میکنه
.همش فکر میکنه که رد اش کنی
مویچیرو از تو خواسته بود که ساعت ۳ بری باغ گل
سانمی زير چشمی هواسش بهت بود و تو دلش میخواست مویچیرو رو رو جر بده چون روت خیلی غیرتی بود😁
پرش زمانی ساعت ۳ داخل باغ گل
تو و مویچیرو کنار هم نشسته بودین و داشتین شیرینی میخوردین و میخندیدن
سانمی هم پشت درخت نشسته بود و داشت شمشیر اش رو آماده میکرد که مویچیرو رو پاره کنه😈
سانمی در ذهن:پسره هرزه چه طور میتونه به یه فرشته نزدیک شه
همین که خواست حمله کنه میتسوری جلوش رو گرفت
میتسوری:داری چی کار میکنی
سانمی:میخوام پارش کنم
میتسوری:اون ها همدیگه رو دوست دارن من و شما باید اون دو تا رو به هم برسونیم
سانمی:ولی اگه اون پسره تمه ا.ت رو اذیت کنه چی؟ اون وقت پارش میکنم
میتسوری:اون ا.ت رو از ته دلش دوس داره الان هم میخوان به هم اعتراف کنن پس باید نگاه کنیم
سانمی:وای به حال اش اگه یه تار مو از یر ا.ت کم شه
میتسوری:باشه حالا
ا.ت:مویچیرو این شیرینی ها خیلی خوشمزه هست
مویچیرو:همین طور هست(با لبخند)
ا.ت چان؟
ا.ت:چی شده مویچیرو کون
مویچیرو:میخواستم یه چیزی رو به شما بگم
ا.ت:بگو میشنوم
مویچیرو که استرس گرفته بود گفت:من هر وقت کنار شما هستم خوشحالم و لبخند میزنم هر وقت که کنار هم هستیم احساس میکنم یه حسی بهت دارم حقیقت من عاشقتم دوست دارم عشق من رو قبول میکنی؟ و ملکه زندگی من میشی؟
ا.ت و مویچیرو هر دو سرخ هستن
ا.ت:خوب حقیقتاً من هم تو رو خیلی دوست دارم ولی فک میکردم این عشق یک طرفه هست
و شما مویچیرو بغل کردین و اون هم شما رو بغل کرد
از هم جدا شدید مویچیرو به تو یه گل سر خوشگل داد
مویچیرو:این رو برای تو گرفتم
ا.ت با چشمای ستاره یی:ممنونم این خیلی خوشگله
میتسوری:عالی موفق شدن
سانمی پاشد رفت
پرش زمانی شب امارت باد
تو رو پشت بوم نشسته بودی سانمی هم کنارت
تو داستان رو برای سانمی تعریف کردی ولی سانمی خودش از داستان خبر داشت
سانمی:برات خوشحالم امید وارم خوشبخت بشی هر مشکی بود بهم بگو تو مثل خواهرم هستی
سانمی در ذهن: که اون وقت مویچیرو رو پاره کنم😈
ا.ت:از شما ممنونم استاد
شما خیلی مهربون هستید
سانمی:جدی برقیه درباره من این طوری فک نمی کنند
هر دوتاتون زدید زیر خنده
بعد از یه مدت تو و مویچیرو باهم ازدواج کردین و شدین اولین زوج هاشیرا
خوب شد؟
حمایت یادتون نره
موضوع:عتراف
.شما تسوگوکو سانمی هستید
.خیلی استرس داره
.با میتسوری تمرین میکنه که چه جوری و چه طوری بهت اطراف کنه
*ناگفته نماند که چند بار اوبانای قصد جون مویچیرو کرده بود چون به میتسوری نزدیک شده بود😅😅 *
.میخواست حلقه بخره که میتسوری گفت باید اول باید اعتراف کنه
.بعد از کلی تمرین بهت داخل باغ گل اعتراف میکنه
.همش فکر میکنه که رد اش کنی
مویچیرو از تو خواسته بود که ساعت ۳ بری باغ گل
سانمی زير چشمی هواسش بهت بود و تو دلش میخواست مویچیرو رو رو جر بده چون روت خیلی غیرتی بود😁
پرش زمانی ساعت ۳ داخل باغ گل
تو و مویچیرو کنار هم نشسته بودین و داشتین شیرینی میخوردین و میخندیدن
سانمی هم پشت درخت نشسته بود و داشت شمشیر اش رو آماده میکرد که مویچیرو رو پاره کنه😈
سانمی در ذهن:پسره هرزه چه طور میتونه به یه فرشته نزدیک شه
همین که خواست حمله کنه میتسوری جلوش رو گرفت
میتسوری:داری چی کار میکنی
سانمی:میخوام پارش کنم
میتسوری:اون ها همدیگه رو دوست دارن من و شما باید اون دو تا رو به هم برسونیم
سانمی:ولی اگه اون پسره تمه ا.ت رو اذیت کنه چی؟ اون وقت پارش میکنم
میتسوری:اون ا.ت رو از ته دلش دوس داره الان هم میخوان به هم اعتراف کنن پس باید نگاه کنیم
سانمی:وای به حال اش اگه یه تار مو از یر ا.ت کم شه
میتسوری:باشه حالا
ا.ت:مویچیرو این شیرینی ها خیلی خوشمزه هست
مویچیرو:همین طور هست(با لبخند)
ا.ت چان؟
ا.ت:چی شده مویچیرو کون
مویچیرو:میخواستم یه چیزی رو به شما بگم
ا.ت:بگو میشنوم
مویچیرو که استرس گرفته بود گفت:من هر وقت کنار شما هستم خوشحالم و لبخند میزنم هر وقت که کنار هم هستیم احساس میکنم یه حسی بهت دارم حقیقت من عاشقتم دوست دارم عشق من رو قبول میکنی؟ و ملکه زندگی من میشی؟
ا.ت و مویچیرو هر دو سرخ هستن
ا.ت:خوب حقیقتاً من هم تو رو خیلی دوست دارم ولی فک میکردم این عشق یک طرفه هست
و شما مویچیرو بغل کردین و اون هم شما رو بغل کرد
از هم جدا شدید مویچیرو به تو یه گل سر خوشگل داد
مویچیرو:این رو برای تو گرفتم
ا.ت با چشمای ستاره یی:ممنونم این خیلی خوشگله
میتسوری:عالی موفق شدن
سانمی پاشد رفت
پرش زمانی شب امارت باد
تو رو پشت بوم نشسته بودی سانمی هم کنارت
تو داستان رو برای سانمی تعریف کردی ولی سانمی خودش از داستان خبر داشت
سانمی:برات خوشحالم امید وارم خوشبخت بشی هر مشکی بود بهم بگو تو مثل خواهرم هستی
سانمی در ذهن: که اون وقت مویچیرو رو پاره کنم😈
ا.ت:از شما ممنونم استاد
شما خیلی مهربون هستید
سانمی:جدی برقیه درباره من این طوری فک نمی کنند
هر دوتاتون زدید زیر خنده
بعد از یه مدت تو و مویچیرو باهم ازدواج کردین و شدین اولین زوج هاشیرا
خوب شد؟
حمایت یادتون نره
۷.۵k
۱۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.