فیک عضو نهم
ویو یونگی:رفتم سوار ماشین شدم تا برم به خوابگاه تو راه تمام مدت تو این فکر بودم که چطور بگم و به اعضا گفت بودم که قرار بیایم چی میخوام بهشون بگم اگه پرسیدن بگم حتا چیزی پیدا کنم به اعضا بگم به خانوادش چی بگم هیچ کار فکر کنم نمیتونم بکنم پس بهتر راستش بهشون بگم ولی میگم تصادف کرد ادمین: خب یونگی رسیده به خوابگاه حالا
ویو اعضا: نامجون: راستی بچه ها امروز تولد ا/ت هست چی کار کنیم
لیا: میگم امروز ا/ت با یونگی میخواد بیا یکی بر کیک با بادکنک بخر یکی بقیه ام برن کادو بخرن
جیهوپ : خب پس من میرم الان
لیا: خب اینم که اوکی شده من میمونم خونه تزیین میکنم براش
تمام اعضا : باش ما هم بریم دیگ
خلاصه چراغ ها رو خاموش کردن خونه رو تزیین کرد بودن و فقط یک چیز مونده بود ا/ت بیاد همه منتظر بودن که در باز شده همه منتظر بودن که ا/ت بیاد ولی نیومد
لیا: چرا ا/ت نیومد ( تا لیا اینو گفت یونگی زد زیر گریه)
لیا: چی شده یونگی
یونگی: ا/ت رفت تو کما وضعیت اش هم خیلی بد
لیا: اما چرا؟
یونگی: ماشین بهش زد ( همه اولش فکر کردن شوخی اما بعدش هم ناراحت شده کسی که امید گروه بود کسی خنده گروه بود یعنی میخواد بمیرم همه ناراحت شده بودن )
نامجون: دکترا چی میگن چقدر امکان داره زنده باش
یونگی: خیلی خیلی کم احتمالا زنده بودنش حالا مشکل اینجاس که به خانوادش قرار چی بگیم ا/ت تنها دختر اون خانواده هست
لیا: خب چرا همیم به اون ها نمیگی
یونگی: ا/ت سپرد بودن به من
لیا: خب چرا میگی بهشون نگو فعلا ببینم چی میش
یونگی: باش( که بیمارستان زنگ زد یونگی زود جواب داده)
پرستاره: سلام شما از آشنایان خانم ا/ت هستین
یونگی:بله
پرستاره: امشب باید بیاین حواستون به خانم ا/ت چون هر لحضه ممکن که تپش قلبش کم کم بش
یونگی: الان باید بیام
پرستاره : بله
یونگی: بله همین الان میام
تمام این ها را اعضا با بغض داشتن گوش میدادن و یونگی هم داشت هق هق میکرد
و کاپشن دوباره پوشید راه افتاد و رفت پیش عشقش که اون الان روی تخت بیمارستان یونگی عاشق ا/ت بودش از همون اول که دیدش یکدل نه صد دل عاشقش شده بود ولی هیچ وقت جرات اعتراف کردن عشقش نداشت الان هم تمام مدت فکرش پیش اون و وقتی رسید بیمارستان یک طور هتی خوشحال بود چون میتونست ساعت ها پیش عشقش باش و باهاش صحبت کن رفت از پرستار پرسید کجاس و پرستاره هم گفت اتاقش کجاس یونگی هم سریع رفتش پیش
عشقش که الان با صورت به شدت سفید و بی رنگ روی دخت بیمارستان افتاد بود
زود رفت پیش نشست و شروع کرد با صحبت کرد با عشقش و صحبت های عشق چی بود یعنی چی میگفت یعنی بهش
از این بعد میخوام سعی کنم بهتر فیک بنویسم لطفا تا ۱۰ برسونین قول میدم بعدش قشنگ بنویسم
ویو اعضا: نامجون: راستی بچه ها امروز تولد ا/ت هست چی کار کنیم
لیا: میگم امروز ا/ت با یونگی میخواد بیا یکی بر کیک با بادکنک بخر یکی بقیه ام برن کادو بخرن
جیهوپ : خب پس من میرم الان
لیا: خب اینم که اوکی شده من میمونم خونه تزیین میکنم براش
تمام اعضا : باش ما هم بریم دیگ
خلاصه چراغ ها رو خاموش کردن خونه رو تزیین کرد بودن و فقط یک چیز مونده بود ا/ت بیاد همه منتظر بودن که در باز شده همه منتظر بودن که ا/ت بیاد ولی نیومد
لیا: چرا ا/ت نیومد ( تا لیا اینو گفت یونگی زد زیر گریه)
لیا: چی شده یونگی
یونگی: ا/ت رفت تو کما وضعیت اش هم خیلی بد
لیا: اما چرا؟
یونگی: ماشین بهش زد ( همه اولش فکر کردن شوخی اما بعدش هم ناراحت شده کسی که امید گروه بود کسی خنده گروه بود یعنی میخواد بمیرم همه ناراحت شده بودن )
نامجون: دکترا چی میگن چقدر امکان داره زنده باش
یونگی: خیلی خیلی کم احتمالا زنده بودنش حالا مشکل اینجاس که به خانوادش قرار چی بگیم ا/ت تنها دختر اون خانواده هست
لیا: خب چرا همیم به اون ها نمیگی
یونگی: ا/ت سپرد بودن به من
لیا: خب چرا میگی بهشون نگو فعلا ببینم چی میش
یونگی: باش( که بیمارستان زنگ زد یونگی زود جواب داده)
پرستاره: سلام شما از آشنایان خانم ا/ت هستین
یونگی:بله
پرستاره: امشب باید بیاین حواستون به خانم ا/ت چون هر لحضه ممکن که تپش قلبش کم کم بش
یونگی: الان باید بیام
پرستاره : بله
یونگی: بله همین الان میام
تمام این ها را اعضا با بغض داشتن گوش میدادن و یونگی هم داشت هق هق میکرد
و کاپشن دوباره پوشید راه افتاد و رفت پیش عشقش که اون الان روی تخت بیمارستان یونگی عاشق ا/ت بودش از همون اول که دیدش یکدل نه صد دل عاشقش شده بود ولی هیچ وقت جرات اعتراف کردن عشقش نداشت الان هم تمام مدت فکرش پیش اون و وقتی رسید بیمارستان یک طور هتی خوشحال بود چون میتونست ساعت ها پیش عشقش باش و باهاش صحبت کن رفت از پرستار پرسید کجاس و پرستاره هم گفت اتاقش کجاس یونگی هم سریع رفتش پیش
عشقش که الان با صورت به شدت سفید و بی رنگ روی دخت بیمارستان افتاد بود
زود رفت پیش نشست و شروع کرد با صحبت کرد با عشقش و صحبت های عشق چی بود یعنی چی میگفت یعنی بهش
از این بعد میخوام سعی کنم بهتر فیک بنویسم لطفا تا ۱۰ برسونین قول میدم بعدش قشنگ بنویسم
۶۲۱
۰۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.