بازی عشق شیطان پارت ۱۹
☆P. . . 19☆
پاشدم و رفتم بیرون از اتاق...
تا چشمم به گوشیم افتاد یاد هانول افتادم نمیدونستم باید چیکار کنم...
اون در مقابل منه و منم دست تنهام فقط باندم و افرادم رو دارم حتی مین جون هم دیگه نیست و با هانول دست به یکی کرده...
حتی اگه مین و سوهو و یه جون هم بخوان باهام باشن بعید میدونم کارلو بزاره اما...
چرا نیومدن سراغم سوهو حتما بهشون گفته که هه این پیش منه امکان نداره راحت بیخیال بشه...
یعنی نظرش راجع بهم عوض شده؟؟!!
نتونستم راحت بیخیالش بشم، زنگ زدم به کارلو...
کارلو: الو؟
ژوئن: الو کارلو؟
کارلو: عا تویی ژوئن.
ژوئن: خب زنگ زدم یه چیزی ازت بپرسم.
کارلو: بپرس.
ژوئن: خب چرا گذاشتی هه این اینجا بمونه؟ دیروز که نمیزاشتی حتی ببینمش.
کارلو: خب دیروز که گریه هه این رو با دیدن تو، دیدم نمیتونستم حتی یه کلمه هم یه چیزی بگم.
ژوئن:...
کارلو: راستش به نظرم بهتره پیشت بمونه به هر حال اونم حتما هنوز عاشقته.
ژوئن: ولی اون عاشق تو شده.
کارلو: ولی قطعا حس ما به هم اشتباهه.من باعث میشم که هه این آسیب ببینه به خصوص اگه بفهمه که ما قضیه برادرش رو ازش مخفی کردیم.
ژوئن: نه من بیشتر باعث میشم، همه منو با اون تهدید میکنن و قطعا هم تا بتونن اذیتش میکنن حتی پدرو مادرم هم...
که یهو حرفم رو قطع کردم نمیخواستم کارلو بفهمه بین منو پدر و مادرم به خاطر هه این چه خبره...
کارلو: پدر و مادرت؟!
ژوئن نه یعنی منظورم اینه که...
کارلو: اتفاقی بین تو و اونا افتاده؟
ژوئن: عا نه نه من اشتباهی از دهنم پرید.
کارلو: آهان.
ژوئن: خب من دیگه قطع میکنم.
کارلو: عا باشه فعلا.
ژوئن: فعلا.
تا اسم پدر و مادرم رو آوردم داشت اشکام سرازیر میشد...
منی که از اول دانشگاهم مافیا بودم تا حالا هیچ چیزی منو به اندازه هه این و پدر و مادرم به گریه و ترس ننداخته بودن...
سریع یه لیوان آب برداشتم اما دستم میلرزید و حتی نمیتونستم یه ذره آب بخورم، از گلوم پایین نمیرفت...
تحمل نداشتم...
رفتم لباسام رو عوض کردم استایلم مثل همیشه بود(اسلاید دوم) درحالی که اصلا حوصله نداشتم تا لباسام رو عوض کنم اما از نظر ذهنیت فعلا اوضاعم افتضاح بود.
میخواستم برم پیش هانول تا از نزدیک ببینمش و مقصد اصلیش از این کارا رو بفهمم...
دلم نمیشد که هه این رو تنها بزارم...
رفتم تو اتاق هه این هنوز خواب بود رفتم نزدیکش...
ژوئن(آروم): من باید برم.
هه این(تو خواب): نمیشه نری و ولم نکنی.
ژوئن: ولت نمیکنم دیگه همیشه پیشت، الان میرم و سریع برمیگردم حتی یک ساعتم طول نمیکشه.
هه این(تو خواب): باشه مواظب خودت باش زود برگرد.
ژوئن: باشه قول میدم حتی یک ساعتم نمیشه.
یه پیشونیش رو بوسیدم و رفتم...
سمت پارکینگ و سوار ماشینم شدم...
راه افتادم، بعد حدود نیم ساعتی رسیدم فک کنم هنوزم هانول...
پاشدم و رفتم بیرون از اتاق...
تا چشمم به گوشیم افتاد یاد هانول افتادم نمیدونستم باید چیکار کنم...
اون در مقابل منه و منم دست تنهام فقط باندم و افرادم رو دارم حتی مین جون هم دیگه نیست و با هانول دست به یکی کرده...
حتی اگه مین و سوهو و یه جون هم بخوان باهام باشن بعید میدونم کارلو بزاره اما...
چرا نیومدن سراغم سوهو حتما بهشون گفته که هه این پیش منه امکان نداره راحت بیخیال بشه...
یعنی نظرش راجع بهم عوض شده؟؟!!
نتونستم راحت بیخیالش بشم، زنگ زدم به کارلو...
کارلو: الو؟
ژوئن: الو کارلو؟
کارلو: عا تویی ژوئن.
ژوئن: خب زنگ زدم یه چیزی ازت بپرسم.
کارلو: بپرس.
ژوئن: خب چرا گذاشتی هه این اینجا بمونه؟ دیروز که نمیزاشتی حتی ببینمش.
کارلو: خب دیروز که گریه هه این رو با دیدن تو، دیدم نمیتونستم حتی یه کلمه هم یه چیزی بگم.
ژوئن:...
کارلو: راستش به نظرم بهتره پیشت بمونه به هر حال اونم حتما هنوز عاشقته.
ژوئن: ولی اون عاشق تو شده.
کارلو: ولی قطعا حس ما به هم اشتباهه.من باعث میشم که هه این آسیب ببینه به خصوص اگه بفهمه که ما قضیه برادرش رو ازش مخفی کردیم.
ژوئن: نه من بیشتر باعث میشم، همه منو با اون تهدید میکنن و قطعا هم تا بتونن اذیتش میکنن حتی پدرو مادرم هم...
که یهو حرفم رو قطع کردم نمیخواستم کارلو بفهمه بین منو پدر و مادرم به خاطر هه این چه خبره...
کارلو: پدر و مادرت؟!
ژوئن نه یعنی منظورم اینه که...
کارلو: اتفاقی بین تو و اونا افتاده؟
ژوئن: عا نه نه من اشتباهی از دهنم پرید.
کارلو: آهان.
ژوئن: خب من دیگه قطع میکنم.
کارلو: عا باشه فعلا.
ژوئن: فعلا.
تا اسم پدر و مادرم رو آوردم داشت اشکام سرازیر میشد...
منی که از اول دانشگاهم مافیا بودم تا حالا هیچ چیزی منو به اندازه هه این و پدر و مادرم به گریه و ترس ننداخته بودن...
سریع یه لیوان آب برداشتم اما دستم میلرزید و حتی نمیتونستم یه ذره آب بخورم، از گلوم پایین نمیرفت...
تحمل نداشتم...
رفتم لباسام رو عوض کردم استایلم مثل همیشه بود(اسلاید دوم) درحالی که اصلا حوصله نداشتم تا لباسام رو عوض کنم اما از نظر ذهنیت فعلا اوضاعم افتضاح بود.
میخواستم برم پیش هانول تا از نزدیک ببینمش و مقصد اصلیش از این کارا رو بفهمم...
دلم نمیشد که هه این رو تنها بزارم...
رفتم تو اتاق هه این هنوز خواب بود رفتم نزدیکش...
ژوئن(آروم): من باید برم.
هه این(تو خواب): نمیشه نری و ولم نکنی.
ژوئن: ولت نمیکنم دیگه همیشه پیشت، الان میرم و سریع برمیگردم حتی یک ساعتم طول نمیکشه.
هه این(تو خواب): باشه مواظب خودت باش زود برگرد.
ژوئن: باشه قول میدم حتی یک ساعتم نمیشه.
یه پیشونیش رو بوسیدم و رفتم...
سمت پارکینگ و سوار ماشینم شدم...
راه افتادم، بعد حدود نیم ساعتی رسیدم فک کنم هنوزم هانول...
۶۶۵
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.