تک پارتی کوکی
ی شب تاریک بود و داشت بارون میومد
من و جونگکوک رفته بودیم بیرون
ساعت ۴صب بود ک کوک گفت همینجا بمون فردا با هم میریم کالج منم گفتم باشه ب مامانمم گفته بودم شب شاید نیام خونه .تا حدود ۱۲ ظهر خواب بودیم ک گوشیم زنگ خورد
پرستار : الو سلام
ا/ت :سلام بفرمایید شما ؟
+من از بیمارستان کره جنوبی تماس میگیرم
_خب
+پدر مادرتون تصادف کردن و جونشون رو از دست دادن
+تسلیت میگم خانم
-چ....چ.....چی......چی......چییییییی
- همونجوری ک اشک از چشام میریخت گوشیو قط کردم .جونگکوک اومد پیشم و پرسید چی شده، منم براش توضیح دادم بعد اون منو سفت بقل کرد و گفت ت هنوز منو داری
۵ سال بعد .....
الو جونگکوک کجایی مگ نگفتم با دوستام میخوام برم دوس پسرای اونا هم میان ت هم بیااا
+ارع خب من تو راهم الان میرسممم
-اوک
خوب بچه ها میخوایم سوپرایزش کنیم چون امروز تولدشه ،جونگکوک ک رسید داشت دنبالمون میگشت ک ما از زیر میز در اومدیم و گفتیم هپی مپی جی کی .بچه خیلی خوشحال بود .
ساعت ۱۰ شب برگشتیم خونه جونگکوک گف بیبی امرو تولدمه مایلید بریم روی تخت گفتم بله چرا ک ن خندید و حولم داد رو تخت
گفتم اروممم با چته اسیر ک نگرفتی منم آدمم خو
گف باش با جو نگیرتت
خندید و اومد رو تخت
آروم آروم کارشو انجام داد ول بقلم کرد و باهاش خوابیدم
صب ک بیدار شدم جونگکوک تو حمام بو من رفتم ی لباس پوشیدم و در حموم باز کردم
مث حلزون پیچید تو خودش گف خا الاغ در میزدی
گفتم خا ملخ سامورایی در زدم جواب ندادی
گف گمشو برو موهاتو صاف کن شدی پشه وزوزی
زدم زیر خنده و رفتم تو آینه با خودم گفتم راس میگه ها
از حموم در اومد صبحونه خوردیم و رفتیم بیرون
خدافسسسسس😂🗿🚶♀💜
من و جونگکوک رفته بودیم بیرون
ساعت ۴صب بود ک کوک گفت همینجا بمون فردا با هم میریم کالج منم گفتم باشه ب مامانمم گفته بودم شب شاید نیام خونه .تا حدود ۱۲ ظهر خواب بودیم ک گوشیم زنگ خورد
پرستار : الو سلام
ا/ت :سلام بفرمایید شما ؟
+من از بیمارستان کره جنوبی تماس میگیرم
_خب
+پدر مادرتون تصادف کردن و جونشون رو از دست دادن
+تسلیت میگم خانم
-چ....چ.....چی......چی......چییییییی
- همونجوری ک اشک از چشام میریخت گوشیو قط کردم .جونگکوک اومد پیشم و پرسید چی شده، منم براش توضیح دادم بعد اون منو سفت بقل کرد و گفت ت هنوز منو داری
۵ سال بعد .....
الو جونگکوک کجایی مگ نگفتم با دوستام میخوام برم دوس پسرای اونا هم میان ت هم بیااا
+ارع خب من تو راهم الان میرسممم
-اوک
خوب بچه ها میخوایم سوپرایزش کنیم چون امروز تولدشه ،جونگکوک ک رسید داشت دنبالمون میگشت ک ما از زیر میز در اومدیم و گفتیم هپی مپی جی کی .بچه خیلی خوشحال بود .
ساعت ۱۰ شب برگشتیم خونه جونگکوک گف بیبی امرو تولدمه مایلید بریم روی تخت گفتم بله چرا ک ن خندید و حولم داد رو تخت
گفتم اروممم با چته اسیر ک نگرفتی منم آدمم خو
گف باش با جو نگیرتت
خندید و اومد رو تخت
آروم آروم کارشو انجام داد ول بقلم کرد و باهاش خوابیدم
صب ک بیدار شدم جونگکوک تو حمام بو من رفتم ی لباس پوشیدم و در حموم باز کردم
مث حلزون پیچید تو خودش گف خا الاغ در میزدی
گفتم خا ملخ سامورایی در زدم جواب ندادی
گف گمشو برو موهاتو صاف کن شدی پشه وزوزی
زدم زیر خنده و رفتم تو آینه با خودم گفتم راس میگه ها
از حموم در اومد صبحونه خوردیم و رفتیم بیرون
خدافسسسسس😂🗿🚶♀💜
۳.۲k
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.