Part 5
Part 5
ات رو به طرفه خودش کشوند و این باعث شد که تهیونگ و ات چشم تو چشم بشن
ات : چیکار میکنی ولم کن
شوگا : تهیونگ ولش کن
تهیونگ : اگه دستتو به این میز بزنی دستتو می شکنم
ات : گفتم ولم کن
تهیونگ این دفعه یا صدای خیلی بلند گفت
تهیونگ : فهمیدی که چی گفتم
ات خیلی از این لحن حرف زدن تهیونگ ترسید زود دسته تهیونگ رو هول داد و رفت پیشه جیمین و جونکوک
جونکوک: بشین
ات زود رویه مبل نشست
شوگا مجبور شد خودش تنهایی میزو جمع کنه
جونکوک : بازم دعوا کردین
ات : همش تخصیره اون دوستتونه نزدیک بود منو بکشه
تهیونگ پشته سره ات وایستاده بود وقتی حرفای ات رو شنید نیشخندی زد و نزدیکه ات شد دهنشو نزدیکه گوشش کرد و گفت
تهیونگ: به وقتش میکشمت
ات صورتشو به طرفه تهیونگ چرخوند فاصله صورت هاشون نیم سانت بود
اون دونفر چشم تو چشم شدن ات زود نگاهش رو از تهیونگ گرفت و تهیونگ هم از ات دور شد
تهیونگ روبه جیمین و جونکوک کرد و گفت
تهیونگ : من میرم تو اتاقم
جیمین : سلام
ات : از صبح تاحالا اینجا زندونی ام کردین حالا سلام میدین
جیمین : ما بخاطر دوسته مون تهیونگ نمی تونیم چیزی بگیم
ات : باشه اشکالی نداره
جیمین : حالا من چی صدات کنم میتونم آبجی صدات کنم اخه من خواهر ندارم
جیمین همیه حرفاشو خیلی کیوت گفت و اسن باعث شد که ات لبخندی بزنه و بگه
ات : اره میتونی بهم بگی آبجی
جونکوک : از من که نخواه بهت بگم آبجی
ات : باشه هرچی که میخواستی میتونی صدام بزنی
شوگا از آشپزخونه اومد بیرون و به جیمین و جونکوک گفت
شوگا : پاشید برید بخوابید فردا باید زود بزیم کمپانی عکس برداری داریم
جیمین و جونکوک بلند شدن و رفتن تو اتاق شون
شوگا : ات میتونی بری تویه اتاق من بخوابی منم تویه سالون میخوابم
ات : نه من همینجا رویه مبل میخوابم تو برو تویه اتاقت بخواب
شوگا : نه نمیشه
ات : نگران نباش من تا دوشب پیش حتا سرپناه هم نداشتم که زیرش بخوابم الانم اشکالی نداره من همینجا میخوابم
شوگا : باشه هرجور راحتی
تهیونگ همونجا تویه سالون بود و همیه حرفای ات رو شنید قبل از اینکه شوگا و ات متوجه حضورش بشن زود رفت تو اتاقش
شوگا برای ات پتو و بالشت آورد
ات همونجا رویه مبل خوابید
تهیونگ : یعنی اون دختره تا این حد بی پولی کشیده
اصلا به من چه هرچی سرش اومده حقشه
《♡♡♡♡》
ات رو به طرفه خودش کشوند و این باعث شد که تهیونگ و ات چشم تو چشم بشن
ات : چیکار میکنی ولم کن
شوگا : تهیونگ ولش کن
تهیونگ : اگه دستتو به این میز بزنی دستتو می شکنم
ات : گفتم ولم کن
تهیونگ این دفعه یا صدای خیلی بلند گفت
تهیونگ : فهمیدی که چی گفتم
ات خیلی از این لحن حرف زدن تهیونگ ترسید زود دسته تهیونگ رو هول داد و رفت پیشه جیمین و جونکوک
جونکوک: بشین
ات زود رویه مبل نشست
شوگا مجبور شد خودش تنهایی میزو جمع کنه
جونکوک : بازم دعوا کردین
ات : همش تخصیره اون دوستتونه نزدیک بود منو بکشه
تهیونگ پشته سره ات وایستاده بود وقتی حرفای ات رو شنید نیشخندی زد و نزدیکه ات شد دهنشو نزدیکه گوشش کرد و گفت
تهیونگ: به وقتش میکشمت
ات صورتشو به طرفه تهیونگ چرخوند فاصله صورت هاشون نیم سانت بود
اون دونفر چشم تو چشم شدن ات زود نگاهش رو از تهیونگ گرفت و تهیونگ هم از ات دور شد
تهیونگ روبه جیمین و جونکوک کرد و گفت
تهیونگ : من میرم تو اتاقم
جیمین : سلام
ات : از صبح تاحالا اینجا زندونی ام کردین حالا سلام میدین
جیمین : ما بخاطر دوسته مون تهیونگ نمی تونیم چیزی بگیم
ات : باشه اشکالی نداره
جیمین : حالا من چی صدات کنم میتونم آبجی صدات کنم اخه من خواهر ندارم
جیمین همیه حرفاشو خیلی کیوت گفت و اسن باعث شد که ات لبخندی بزنه و بگه
ات : اره میتونی بهم بگی آبجی
جونکوک : از من که نخواه بهت بگم آبجی
ات : باشه هرچی که میخواستی میتونی صدام بزنی
شوگا از آشپزخونه اومد بیرون و به جیمین و جونکوک گفت
شوگا : پاشید برید بخوابید فردا باید زود بزیم کمپانی عکس برداری داریم
جیمین و جونکوک بلند شدن و رفتن تو اتاق شون
شوگا : ات میتونی بری تویه اتاق من بخوابی منم تویه سالون میخوابم
ات : نه من همینجا رویه مبل میخوابم تو برو تویه اتاقت بخواب
شوگا : نه نمیشه
ات : نگران نباش من تا دوشب پیش حتا سرپناه هم نداشتم که زیرش بخوابم الانم اشکالی نداره من همینجا میخوابم
شوگا : باشه هرجور راحتی
تهیونگ همونجا تویه سالون بود و همیه حرفای ات رو شنید قبل از اینکه شوگا و ات متوجه حضورش بشن زود رفت تو اتاقش
شوگا برای ات پتو و بالشت آورد
ات همونجا رویه مبل خوابید
تهیونگ : یعنی اون دختره تا این حد بی پولی کشیده
اصلا به من چه هرچی سرش اومده حقشه
《♡♡♡♡》
۳.۷k
۲۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.