8𝐇𝐚𝐧𝐚𝐡𝐚𝐤𝐢
8𝐇𝐚𝐧𝐚𝐡𝐚𝐤𝐢
های بچه ها من ی چند وقت اصلا حال آپ کردن فیک هارو نداشتم الی الان آپ میکنم ساری بابت تاخیر
از زبون نامجون
همگی به مرکز خرید رسیدیم ماشین رو پارک کردم و وارد مرکز خرید شدیم اول از همه دخترا لیا ات سانی و هواسا همگی حمله کردن به ی مرکز خرید خیلی بزرگ که معلوم بود حسابی چیزای قشنگ داره من تنها موندم که دیدم ا.ت داره تنهایی خرید میکنه رفتم طرفش
نامجون= ا.ت چیکار میکنی
ا.ت= دارم لباس انتخاب میکنم برای امشب
نامجون = عالیه حالا میخوای چجوری باشه
ا.ت= دوست دارم باز باشه
با حرفی که زد پشمام ریخت ی لبخند مصنوعی زدم
نامجون = چی باز مطمئنی
ا.ت= آره میخوای یکی رو برای خودم تور کنم خیلی تنها شدم
نامجون= عاااا که اینطور موفق باشی من برم پیش لیا
ا.ت= به سلامت
از زبون ا.ت
داشتم لباس هارو میگشتم که دیدم اومد طرفم وقتی ازم پرسید چجور لباسی میخوام انتخاب کنم من برای حرص در اوردن گفتم لباس باز کاملا تعجب کردنش مشخص بود برای همین به روی خودشنیاورد رفت چه بهتر خوشم نمیاد طرفم باشه که دیدم هواسا اومد طرف
هواسا = چی انتخاب کردی دختر
ا.ت= خوب هنوز چیزی که مد نظرمه پیدا نکردم دوست دارم سیاه باشه بلند باشه ی طرف پاش معلوم باشه با ی کفش پاشنه بلند اما اونایی که میخوام اینجا نیست
هواسا= واو امشب فکر کنم میخوای کشته مرده زیاد بدی
ا.ت= شوخی نکن تو چی انتخابکردی
هواسا= هنوز هیچی میخواستم ببینم تو ایده ای داری برام
ا.ت = خوب امبزار فکر کنم
که چشمم خورد به اوم لباس واو عجب چیزی بود دقیقا همونی بود که میخواستم
ا.ت= هواسا پیداش کردم
هواسا= چی رو پیدا کردی
ا.ت = لباسی که میخواستم
رفتم سری طرف لباسه که نمیدونم ی زنه اومد
ناشناس= بفرمایید
ا.ت= اممیشه این لباس رو ببینم
ناشناس = بله حتما ولی این لباس کاملا با تمام وسیله هاش سته
ا.ت= میشه بپرسم چجور وسیله هایی
ناشناس = حتما با جواهرات ک کفش هاش سته
ا.ت= عالی تراز این نمیشه خواهش میکنم بدید تا من پرو کنم
ناشناش= حتما از این طرف
لباس و وسیله هاشو برداشتم رفتم اتاق پرو و تن کردم زمانی که کارام رو انجام دادم اومدم بیرون هواسا دید و مورد تایید قرار گرفت لباسم عالی تراز این نمیشه
روز مهمونی
از زبون نامجون
خیلی استرس داشتم میخواستم از لیا خواستگاری کنم مهمونا کم کم داشتن میومدن و لیا هم اومد کنار من وایساد لبخندی بهش زدم
نامجون= خوشگل شدی عشقم
لیا= ممنونم عشقم توهم خوشگل شدی
نامجون= نظر لطف شما لیدی
که ریز خندید ولی با چیزی که دیدم خشکم زد اون لعنتی این ا.ت هست واقعا
خوب بچه ها اینم فیک امروز فیک هاناهاکی ممنون میشم لایک هارو به ۱۵ تا برسونید تنک
های بچه ها من ی چند وقت اصلا حال آپ کردن فیک هارو نداشتم الی الان آپ میکنم ساری بابت تاخیر
از زبون نامجون
همگی به مرکز خرید رسیدیم ماشین رو پارک کردم و وارد مرکز خرید شدیم اول از همه دخترا لیا ات سانی و هواسا همگی حمله کردن به ی مرکز خرید خیلی بزرگ که معلوم بود حسابی چیزای قشنگ داره من تنها موندم که دیدم ا.ت داره تنهایی خرید میکنه رفتم طرفش
نامجون= ا.ت چیکار میکنی
ا.ت= دارم لباس انتخاب میکنم برای امشب
نامجون = عالیه حالا میخوای چجوری باشه
ا.ت= دوست دارم باز باشه
با حرفی که زد پشمام ریخت ی لبخند مصنوعی زدم
نامجون = چی باز مطمئنی
ا.ت= آره میخوای یکی رو برای خودم تور کنم خیلی تنها شدم
نامجون= عاااا که اینطور موفق باشی من برم پیش لیا
ا.ت= به سلامت
از زبون ا.ت
داشتم لباس هارو میگشتم که دیدم اومد طرفم وقتی ازم پرسید چجور لباسی میخوام انتخاب کنم من برای حرص در اوردن گفتم لباس باز کاملا تعجب کردنش مشخص بود برای همین به روی خودشنیاورد رفت چه بهتر خوشم نمیاد طرفم باشه که دیدم هواسا اومد طرف
هواسا = چی انتخاب کردی دختر
ا.ت= خوب هنوز چیزی که مد نظرمه پیدا نکردم دوست دارم سیاه باشه بلند باشه ی طرف پاش معلوم باشه با ی کفش پاشنه بلند اما اونایی که میخوام اینجا نیست
هواسا= واو امشب فکر کنم میخوای کشته مرده زیاد بدی
ا.ت= شوخی نکن تو چی انتخابکردی
هواسا= هنوز هیچی میخواستم ببینم تو ایده ای داری برام
ا.ت = خوب امبزار فکر کنم
که چشمم خورد به اوم لباس واو عجب چیزی بود دقیقا همونی بود که میخواستم
ا.ت= هواسا پیداش کردم
هواسا= چی رو پیدا کردی
ا.ت = لباسی که میخواستم
رفتم سری طرف لباسه که نمیدونم ی زنه اومد
ناشناس= بفرمایید
ا.ت= اممیشه این لباس رو ببینم
ناشناس = بله حتما ولی این لباس کاملا با تمام وسیله هاش سته
ا.ت= میشه بپرسم چجور وسیله هایی
ناشناس = حتما با جواهرات ک کفش هاش سته
ا.ت= عالی تراز این نمیشه خواهش میکنم بدید تا من پرو کنم
ناشناش= حتما از این طرف
لباس و وسیله هاشو برداشتم رفتم اتاق پرو و تن کردم زمانی که کارام رو انجام دادم اومدم بیرون هواسا دید و مورد تایید قرار گرفت لباسم عالی تراز این نمیشه
روز مهمونی
از زبون نامجون
خیلی استرس داشتم میخواستم از لیا خواستگاری کنم مهمونا کم کم داشتن میومدن و لیا هم اومد کنار من وایساد لبخندی بهش زدم
نامجون= خوشگل شدی عشقم
لیا= ممنونم عشقم توهم خوشگل شدی
نامجون= نظر لطف شما لیدی
که ریز خندید ولی با چیزی که دیدم خشکم زد اون لعنتی این ا.ت هست واقعا
خوب بچه ها اینم فیک امروز فیک هاناهاکی ممنون میشم لایک هارو به ۱۵ تا برسونید تنک
۸.۶k
۰۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.