پروژه شکست خورده پارت 17 : پنهان کاری
پروژه شکست خورده پارت 17 : پنهان کاری
النا 🤍🌼:
متوجه شدم که این اواخر شدو سرگیجه های عجیبی داره .
دیده بودم که سرش گیج میره و به دیوار تکیه میده . یه بار سرش گیج رفت و اگه سونیک نگرفته بودش از پله ها میوفتاد پایین .
امروز قرار بود با سونیک و سیلور بره جنگل و نگرانم که اونجا بلایی سرش بیاد .
وقتی داشتن میرفتن تا دم در باهاش رفتم .
_ مواظب خودت باش .
شدو _ حتما .
روژ اومد کنارم _ چی شده النا ؟ این اواخر خیلی مراقب شدویی .
_ بیا بریم تو براتون تعریف میکنم .
با دخترا دور میز نشستیم و ماجرا رو براشون تعریف کردم .
امی _ که اینطور .
بلیز _ یعنی چه اتفاقی براش افتاده ؟ مریض شده ؟
_ فکر نمیکنم . من و شدو نسخه برتریم . مریض نمیشیم .
روژ _ پس چه اتفاقی افتاده ؟
_ نمیدونم فقط امیدوارم بلایی سرش نیاد .
و سرمو گذاشتم رو دستم .
سیلور 🤍✨ :
الان تقریبا دو ساعت میشد که تو جنگل بودیم .
من و سونیک و داداش بزرگه داشتیم رو قدرتامون کار میکردیم ( در واقع سونیک و شدو داشتن دعوا میکردن و من سعی میکردم جداشون کنم )
شدو میخواست با انرژی آشوب به سونیک شلیک کنه که انگار سرش گیج رفت و به نزدیک ترین درخت اطرافش تکیه داد .
تا اومدیم بریم سمتش از حال رفت و افتاد کنار درخت .
_ داداش بزرگه بیدار شو . مرده ؟
سونیک سرشو گذاشت رو سینه شدو .
سونیک _ نه . زندس ولی باید برش گردونیم خونه .
شدو رو گذاشت رو دستاش و با تمام سرعتش به سمت خونه دویید و منم دنبالش رفتم .
وقتی رسیدیم خونه سونیک سریع شدو رو برد تو اتاقش .
النا _ چی شده ؟
_ هه هه . هیچی .
دست بلیز رو گرفتم و آروم بردمش تو آشپزخونه .
_ تحت هیچ شرایطی نزار النا وارد اتاق شدو بشه .
بلیز _ چرا ؟
_ فقط نزار بیاد داخل .
بلیز _ باشه .
النا 🤍🌼:
رفتم تو آشپزخونه . سیلور و بلیز داشتن با هم حرف میزدن . نتونستم متوجه حرفاشون بشم .
_ امممم .... چیزیو از من مخفی میکنید ؟
بلیز _ نه ... اصلا . چرا همچین فکری کردی ؟
رفتارشون از همیشه عجیب تر بود . مطمئنم یه اتفاقی واسه شدو افتاده .
بلیز _ بیا بریم پیش دخترا .
_ ولی ......
بلیز _ ولی و اما نداره . باید یکم بیشتر با هم وقت بگذرونیم.
رفتیم اتاق امی . روژم اونجا بود .
بلیز _ سلام دخترا .
امی _ سلام . راستی شدو ........
بلیز دستشو گذاشت رو لبش و به امی فهموند که باید ساکت باشه .
روژ در گوش بلیز گفت _ چی شده ؟
بلیز _ براتون توضیح میدم . عامممم ... النا همین جا وایسا تا برگردیم . زود میایم . قول میدم .
و از اتاق با دخترا رفتن بیرون .
بلیز _ یه اتفاقی واسه شدو افتاده ولی نمیدونم چی . سیلور بهم گفت که نباید بزاریم النا بره تو اتاق شدو .
روژ _ پس باید سرشو گرم کنیم .
امی _ موافقم .
در باز شد و دخترا به اتاق برگشتن .
_ میشه شدو رو ببینم ؟
امی یهو داد زد _ نه .
تعجب کردم .
امی _ عه .... منظورم اینه که .... بهتر نیست بزاری یکم استراحت کنه ؟
_ این رفتاراتون داره منو میترسونه .
روژ _ اوه نه چیزی واسه ترسیدن نیس . فقط همینجا بمون. میرم برات یکم از اون کیک توت فرنگی بیارم .
و از اتاق بیرون رفت .
النا 🤍🌼:
متوجه شدم که این اواخر شدو سرگیجه های عجیبی داره .
دیده بودم که سرش گیج میره و به دیوار تکیه میده . یه بار سرش گیج رفت و اگه سونیک نگرفته بودش از پله ها میوفتاد پایین .
امروز قرار بود با سونیک و سیلور بره جنگل و نگرانم که اونجا بلایی سرش بیاد .
وقتی داشتن میرفتن تا دم در باهاش رفتم .
_ مواظب خودت باش .
شدو _ حتما .
روژ اومد کنارم _ چی شده النا ؟ این اواخر خیلی مراقب شدویی .
_ بیا بریم تو براتون تعریف میکنم .
با دخترا دور میز نشستیم و ماجرا رو براشون تعریف کردم .
امی _ که اینطور .
بلیز _ یعنی چه اتفاقی براش افتاده ؟ مریض شده ؟
_ فکر نمیکنم . من و شدو نسخه برتریم . مریض نمیشیم .
روژ _ پس چه اتفاقی افتاده ؟
_ نمیدونم فقط امیدوارم بلایی سرش نیاد .
و سرمو گذاشتم رو دستم .
سیلور 🤍✨ :
الان تقریبا دو ساعت میشد که تو جنگل بودیم .
من و سونیک و داداش بزرگه داشتیم رو قدرتامون کار میکردیم ( در واقع سونیک و شدو داشتن دعوا میکردن و من سعی میکردم جداشون کنم )
شدو میخواست با انرژی آشوب به سونیک شلیک کنه که انگار سرش گیج رفت و به نزدیک ترین درخت اطرافش تکیه داد .
تا اومدیم بریم سمتش از حال رفت و افتاد کنار درخت .
_ داداش بزرگه بیدار شو . مرده ؟
سونیک سرشو گذاشت رو سینه شدو .
سونیک _ نه . زندس ولی باید برش گردونیم خونه .
شدو رو گذاشت رو دستاش و با تمام سرعتش به سمت خونه دویید و منم دنبالش رفتم .
وقتی رسیدیم خونه سونیک سریع شدو رو برد تو اتاقش .
النا _ چی شده ؟
_ هه هه . هیچی .
دست بلیز رو گرفتم و آروم بردمش تو آشپزخونه .
_ تحت هیچ شرایطی نزار النا وارد اتاق شدو بشه .
بلیز _ چرا ؟
_ فقط نزار بیاد داخل .
بلیز _ باشه .
النا 🤍🌼:
رفتم تو آشپزخونه . سیلور و بلیز داشتن با هم حرف میزدن . نتونستم متوجه حرفاشون بشم .
_ امممم .... چیزیو از من مخفی میکنید ؟
بلیز _ نه ... اصلا . چرا همچین فکری کردی ؟
رفتارشون از همیشه عجیب تر بود . مطمئنم یه اتفاقی واسه شدو افتاده .
بلیز _ بیا بریم پیش دخترا .
_ ولی ......
بلیز _ ولی و اما نداره . باید یکم بیشتر با هم وقت بگذرونیم.
رفتیم اتاق امی . روژم اونجا بود .
بلیز _ سلام دخترا .
امی _ سلام . راستی شدو ........
بلیز دستشو گذاشت رو لبش و به امی فهموند که باید ساکت باشه .
روژ در گوش بلیز گفت _ چی شده ؟
بلیز _ براتون توضیح میدم . عامممم ... النا همین جا وایسا تا برگردیم . زود میایم . قول میدم .
و از اتاق با دخترا رفتن بیرون .
بلیز _ یه اتفاقی واسه شدو افتاده ولی نمیدونم چی . سیلور بهم گفت که نباید بزاریم النا بره تو اتاق شدو .
روژ _ پس باید سرشو گرم کنیم .
امی _ موافقم .
در باز شد و دخترا به اتاق برگشتن .
_ میشه شدو رو ببینم ؟
امی یهو داد زد _ نه .
تعجب کردم .
امی _ عه .... منظورم اینه که .... بهتر نیست بزاری یکم استراحت کنه ؟
_ این رفتاراتون داره منو میترسونه .
روژ _ اوه نه چیزی واسه ترسیدن نیس . فقط همینجا بمون. میرم برات یکم از اون کیک توت فرنگی بیارم .
و از اتاق بیرون رفت .
۱.۷k
۱۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.