رز سفید p22
+ما...مانلی(دوستش که تو عمارت فرانسه کار میکرد)
٪اونی....
+دویدم و بغلش کردم.....
٪سلام خانم و آقای جئون مانلی هستم ....
×خوش اومدی عزیزم.....
+دلم برات تنگ شده بود عوضی....
٪من خیلی بیشتر......
+با جیمین ازدواج کردی؟؟
با خجالت سرشو تکون داد....
+واییی....مبارکتون باشه...
سلام جیمین..خوش اومدی....
با دیدن همسرت سورپرایزم کردی.....
÷اوه کارلا....چطوری....اره تو عمارت فرانسه دیدمش .....میشناسید همو؟.
٪با هم بزرگ شدیم....
ببینم کارلا تو اینجا چیکار میکنی......
نمیخوره خدمتکار باشی....
شکمت.....ببینمت بارداریییییی...
محکم بغلم کرد
+آخخخ دلم...
معلومه که نیستم....
من همسر جونگکوکم....
٪جدییییی؟؟؟؟
بگو ببینم چی شد با هم آشنا شدید.....
بیا بریم بالا صحبت کنیم....
+بریم...
رفتیم بالا و من قضیه آشنایی خودم و جونگکوک و تعریف کردم
+حالا تو بگو ببینم.....
٪راستش.....همه چی از اونجایی شروع شد که
من تنها تو عمارت بودم و میخواستم غذا درست کنم....و اینکه جیمین هم داشت صبحونه میخورد
فقط خودمون دو تا تو خونه بودیم.....
چند بار تلاش کردم...ولی نتونستم برنجا رو از کابینت بالایی بردارم....
همونجوری وایساده بودم که...
+که چی بگو دیگههه...
خب دیدم یه چیز گرم از پشت بهم چسبید...
جیمین بود...
و برنجارو بهم داد....
+اوووو چه عاشقانهههه...
از اونروز هم جیمین. منو خدمتکار شخصی خودش کرد و ....
+نگو دیگه فهمیدم هرشب میرف.....
٪نهههههه....این چه حرفیه...منو نمیشناسی؟
+چرا اتفاقا میدونم خیلی منحرفی.....
٪مسخره روانی.....
بریم پایین.....
+آره بریم دیگه....
رفتیم پایین دیدم جونگکوک هم نشسته......
+اوو عزیزم بیدار شدی...
_اره این مزاحم اومد بیدارم کرد....
÷هیییی من داداشتماا....
_(میخنده)
÷زنداداش....جونگکوک چرا بدون لباس خوابیده بود ؟قبل اینکه ما بیایم اتفاقی افتاده بود....
_چی میگی....مگه نمیبینی بارداره.....
چه اتفاقی.....
+زهر مارر....(در حالی که جونگکوک و نیشگون میگیره )
٪اونی....
+دویدم و بغلش کردم.....
٪سلام خانم و آقای جئون مانلی هستم ....
×خوش اومدی عزیزم.....
+دلم برات تنگ شده بود عوضی....
٪من خیلی بیشتر......
+با جیمین ازدواج کردی؟؟
با خجالت سرشو تکون داد....
+واییی....مبارکتون باشه...
سلام جیمین..خوش اومدی....
با دیدن همسرت سورپرایزم کردی.....
÷اوه کارلا....چطوری....اره تو عمارت فرانسه دیدمش .....میشناسید همو؟.
٪با هم بزرگ شدیم....
ببینم کارلا تو اینجا چیکار میکنی......
نمیخوره خدمتکار باشی....
شکمت.....ببینمت بارداریییییی...
محکم بغلم کرد
+آخخخ دلم...
معلومه که نیستم....
من همسر جونگکوکم....
٪جدییییی؟؟؟؟
بگو ببینم چی شد با هم آشنا شدید.....
بیا بریم بالا صحبت کنیم....
+بریم...
رفتیم بالا و من قضیه آشنایی خودم و جونگکوک و تعریف کردم
+حالا تو بگو ببینم.....
٪راستش.....همه چی از اونجایی شروع شد که
من تنها تو عمارت بودم و میخواستم غذا درست کنم....و اینکه جیمین هم داشت صبحونه میخورد
فقط خودمون دو تا تو خونه بودیم.....
چند بار تلاش کردم...ولی نتونستم برنجا رو از کابینت بالایی بردارم....
همونجوری وایساده بودم که...
+که چی بگو دیگههه...
خب دیدم یه چیز گرم از پشت بهم چسبید...
جیمین بود...
و برنجارو بهم داد....
+اوووو چه عاشقانهههه...
از اونروز هم جیمین. منو خدمتکار شخصی خودش کرد و ....
+نگو دیگه فهمیدم هرشب میرف.....
٪نهههههه....این چه حرفیه...منو نمیشناسی؟
+چرا اتفاقا میدونم خیلی منحرفی.....
٪مسخره روانی.....
بریم پایین.....
+آره بریم دیگه....
رفتیم پایین دیدم جونگکوک هم نشسته......
+اوو عزیزم بیدار شدی...
_اره این مزاحم اومد بیدارم کرد....
÷هیییی من داداشتماا....
_(میخنده)
÷زنداداش....جونگکوک چرا بدون لباس خوابیده بود ؟قبل اینکه ما بیایم اتفاقی افتاده بود....
_چی میگی....مگه نمیبینی بارداره.....
چه اتفاقی.....
+زهر مارر....(در حالی که جونگکوک و نیشگون میگیره )
۱۶.۸k
۱۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.