p 84
( ات ویو )
÷ کی گفته تو بیداری؟........
.................................
...........................
ی دست سرد.....حسش میکنم.....روی پوستم بالا و پایین میشه.......ی صدای آشنا......اما در عین حال غریبه......پلک هام درست مثل دوقلو های همسانی بهم چسبیدن و قصد جدایی ندارن......ی چیز خنک توی دهنم ریخته شد.....این کیه؟......اینی که داره با لب هاش چشم هام و نوازش میکنه کیه؟.......
_ نمی خوای اون چشمای نازت رو باز کنی عروسکم.......
بازم دارم خواب میبینم مگه نه؟......بازم قراره اون مرد بیاد دنبالم.......نه......نمی خوام......بغضی آشکارا توی گلوم شکل گرفت و لب هام شروع به لرزیدن کردن......با همون چشم های بسته به پیراهن غریبه ی آشنایی که کنارم بود چنگ زدم......
+ لطفا نرو.....اون میاد.....اگه تو بری اون میاد و منو میبره.....نرو.....میترسم.....لطفا.....( با ترس و لرزون)
ی آغوش گرم......چرا انقدر دلچسبه.....
_ هیسسسس هیچکس جرئت نداره تو رو از من دور کنه.....به هیچکس اجازه ی اذیت کردنتو نمیدم......غول میدم.....تا ابد ازت مراقبت میکنم......
چه حسی داشت؟......حس امنیت.....حس آرامش......حس داشتن ی سرپناه......چه حسی داشت؟.......از کی تا حالا بغل ی مرد شده بود مکان امنم.....از کی تا حالا قلبم انقدر شروع به بی قراری کرده......از کی شروع کردم منم به بغل کردن و چنگ زدن لباسش.....از کی پیش قدم این آغوش میشدم.....
_ چشماتو باز کن ات.....ببین من کنارتم......
منو از اون آغوش جدا کرد.....از اون خونه ی دوست داشتنی بیرونم کشید.....درک میکنین مگه نه؟.....شده شما هم با حسرت به دست های فردی نگاه کنید و دلتون بخواد بین دست هاش مچاله شید؟........با دست هاش بازوهام رو گرفت و مستقیم توی چشم هام زل زد.....کی چشمام باز شد؟......یعنی انقدر حسرت اون آغوش و داشتم......
_ حالت خوبه دیگه نه؟.....چیزی نیاز نداری؟.....
سرمو به طرفین به معنی نه تکون دادم.....
_ خوبه.....بهتر استراحت کنی بعدا حرف میزنیم.....
دستاش و از روی شونه هام بر داشت.....می خواست بره؟......چرا با دور شدنش انقدر احساس تهی بودن کردم.....از روی تخت بلند شد تا به سمت در قدم برداره اما قبل از قدم دومش دستم و دراز کردم و به دست سردش رسوندم......با هردو دستم دستش رو محکم گرفتم......به سمتم برگشت و با نگرانی نگاهم کرد.....به سرعت برگشت سر تخت و نشست جای قبلیش و با دست های بزرگش صورت کوچولوی منو قاب کرد......
_ چی شده؟.....حالت بده؟......جاییت درد میکنه؟.......
بدون جواب دادن بهش دست هاشو از روی صورتم پایین اوردم و بازشون کردم و اغوششو به خودم تقدیم کردم......
+ فقط....لطفا نرو.....بمون پیشم.....
ساکت بود.....تعجب کرده بود؟......انقدر حالم بد بود یعنی؟......
کم کم دستاش دورم پیچیدن و کمک کردو روی تخت دراز بکشم و کنارم دراز کشید....لب هاش رو روی موهام احساس میکردم.....
_ میمونم.....تا آخرش.....کنارت میمونم.....هیچ جا نمی رم.....
÷ کی گفته تو بیداری؟........
.................................
...........................
ی دست سرد.....حسش میکنم.....روی پوستم بالا و پایین میشه.......ی صدای آشنا......اما در عین حال غریبه......پلک هام درست مثل دوقلو های همسانی بهم چسبیدن و قصد جدایی ندارن......ی چیز خنک توی دهنم ریخته شد.....این کیه؟......اینی که داره با لب هاش چشم هام و نوازش میکنه کیه؟.......
_ نمی خوای اون چشمای نازت رو باز کنی عروسکم.......
بازم دارم خواب میبینم مگه نه؟......بازم قراره اون مرد بیاد دنبالم.......نه......نمی خوام......بغضی آشکارا توی گلوم شکل گرفت و لب هام شروع به لرزیدن کردن......با همون چشم های بسته به پیراهن غریبه ی آشنایی که کنارم بود چنگ زدم......
+ لطفا نرو.....اون میاد.....اگه تو بری اون میاد و منو میبره.....نرو.....میترسم.....لطفا.....( با ترس و لرزون)
ی آغوش گرم......چرا انقدر دلچسبه.....
_ هیسسسس هیچکس جرئت نداره تو رو از من دور کنه.....به هیچکس اجازه ی اذیت کردنتو نمیدم......غول میدم.....تا ابد ازت مراقبت میکنم......
چه حسی داشت؟......حس امنیت.....حس آرامش......حس داشتن ی سرپناه......چه حسی داشت؟.......از کی تا حالا بغل ی مرد شده بود مکان امنم.....از کی تا حالا قلبم انقدر شروع به بی قراری کرده......از کی شروع کردم منم به بغل کردن و چنگ زدن لباسش.....از کی پیش قدم این آغوش میشدم.....
_ چشماتو باز کن ات.....ببین من کنارتم......
منو از اون آغوش جدا کرد.....از اون خونه ی دوست داشتنی بیرونم کشید.....درک میکنین مگه نه؟.....شده شما هم با حسرت به دست های فردی نگاه کنید و دلتون بخواد بین دست هاش مچاله شید؟........با دست هاش بازوهام رو گرفت و مستقیم توی چشم هام زل زد.....کی چشمام باز شد؟......یعنی انقدر حسرت اون آغوش و داشتم......
_ حالت خوبه دیگه نه؟.....چیزی نیاز نداری؟.....
سرمو به طرفین به معنی نه تکون دادم.....
_ خوبه.....بهتر استراحت کنی بعدا حرف میزنیم.....
دستاش و از روی شونه هام بر داشت.....می خواست بره؟......چرا با دور شدنش انقدر احساس تهی بودن کردم.....از روی تخت بلند شد تا به سمت در قدم برداره اما قبل از قدم دومش دستم و دراز کردم و به دست سردش رسوندم......با هردو دستم دستش رو محکم گرفتم......به سمتم برگشت و با نگرانی نگاهم کرد.....به سرعت برگشت سر تخت و نشست جای قبلیش و با دست های بزرگش صورت کوچولوی منو قاب کرد......
_ چی شده؟.....حالت بده؟......جاییت درد میکنه؟.......
بدون جواب دادن بهش دست هاشو از روی صورتم پایین اوردم و بازشون کردم و اغوششو به خودم تقدیم کردم......
+ فقط....لطفا نرو.....بمون پیشم.....
ساکت بود.....تعجب کرده بود؟......انقدر حالم بد بود یعنی؟......
کم کم دستاش دورم پیچیدن و کمک کردو روی تخت دراز بکشم و کنارم دراز کشید....لب هاش رو روی موهام احساس میکردم.....
_ میمونم.....تا آخرش.....کنارت میمونم.....هیچ جا نمی رم.....
۲۳.۷k
۲۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.