پارت ۵ : همونطور که تهیونگ تو بغلش گرفته بود گریه میکرد .
پارت ۵ : همونطور که تهیونگ تو بغلش گرفته بود گریه میکرد . سمتم میومد که بلند شدم و یک قدم سمتش برداشتم . بچه به طود خودکار دستاشو سمتم دراز کرد . بچه رو بغل کردم و گفتم : گوگولی چرا گریه میکنی ها؟؟. گریه اش کمتر شد و سرشو رو شونم گذاشت . وی نگام کرد و گفت : حالت خوبه؟؟من : اره...خوبم..راستی..تو نباید ادارت باشی؟؟؟وی : نه....همین چند ساعت پیش برای چندتا مدارک و اینا اومده بودم و کارم تموم شد تا اومدم بیرون جونگ کوک بچه رو داد دستم و گفت قضیه چیه من : آها....فکر کردم اینجا هنوز تو کار عملی وی : نه تموم شد...بشین من برات الان یکچیزی میخرم من : نه وی نکن وی : عهه بشین ببینم . دستاشو رو شونه هام گذاشت و منو نشوند . بچه رو نگا کردم که رد اشکش مونده بود و چشمای خوشگلش حالا ناراحت بود . چهره ای که خون دهن و گردنش رو پر کرده بود و رو بالشت خون بود اومد تو ذهنم ...الان نه نهه . بغض کردم که سعی کردم تحملش کنم...الان وقتش نیست . یکم باهاش حرف زدم و سعی کردم ارومش کنم . تهیونگ اومد که جونگ کوک هم در اتاق عملو باز کرد و اومد بیرون . وی گفت : عه جونگ کوک توام اومدی جونگ کوک : اره ...اینقدر بدم میاد ۴ تا دستش دستم میکنم واسه عمل من : چیشد؟؟ جونگ کوک : بریم بیرون اینجا خوب نیست من : چر...باشه . خواستم حرکت کنم که وی پتو رو داد بهم و دور بچه پیچوندم سرما نخوره . رفتیم تو پارک بیمارستان که گفتم : خب جونگ کوک بگو چیشده جونگ کوک : میترسم اتفاقی برات بیوفته وی : خب یکم ازین بخور . بطری ابمیوه رو گرفتم و با یک دستم باز کردم و یکم خوردم . گفتم : خب...جونگ کوک وقتی اینجوری ساکت میشی بدتر حالم خراب میشه جونگ کوک : باشه باش....ببین...آه..خدایااا..ببین عملش خوب پیش رفت و سعی کردیم تمام بدنشو چک کنیم که هیچ شیشه ای تو بدنش نباشه ولی ...حافظه اشو از دست داده...ضربه به سرش خورده ...ن نمیتونیم کاری بکنیم . چشمامو بستم...تمام خاطرا از جلو چشمام رد شد... یعنی هیچ وقت منو نمیشناسه؟ با حرفی که جونگ کوک زد انگار امیدی ته دلم روشن شد .
گفت : البته بعضی ها میگن موقتیه چون ضربه خیلی جدی نبوده من : کی...کی میبرنش بخش؟ جونگ کوک : تقریبا چند ساعت دیگه میبرنش من : من میمونم اینجا جونگ کوک و وی : نهههه من : برای چی؟؟ جونگ کوک : بیا بریم خونه تو باید بخوابی بخاطر بچه ام شده من : اوفففف....باشه بریم.
از تهیونگ تشکر کردم و رفتیم سمت خونه . بچه رو گذاشته بودم رو صندلی خودش و خوابش برده بود . سرم و تکیه دادم به در ماشین و کم کم چشمامو بستم و خوابم برد .
⁴month ago...
بلند گفتم : لونیرااااااا پارککک لونیراااا بیااا اینجاااااا . سریع رفتم و گوشیمو از دستش گرفتم . جواب دادم : بله بفرمایید . جیغ جیغ های لونیرا شروع شد که توجه نکردم . گفت : سلام نامجون هستم یادتون...
گفت : البته بعضی ها میگن موقتیه چون ضربه خیلی جدی نبوده من : کی...کی میبرنش بخش؟ جونگ کوک : تقریبا چند ساعت دیگه میبرنش من : من میمونم اینجا جونگ کوک و وی : نهههه من : برای چی؟؟ جونگ کوک : بیا بریم خونه تو باید بخوابی بخاطر بچه ام شده من : اوفففف....باشه بریم.
از تهیونگ تشکر کردم و رفتیم سمت خونه . بچه رو گذاشته بودم رو صندلی خودش و خوابش برده بود . سرم و تکیه دادم به در ماشین و کم کم چشمامو بستم و خوابم برد .
⁴month ago...
بلند گفتم : لونیرااااااا پارککک لونیراااا بیااا اینجاااااا . سریع رفتم و گوشیمو از دستش گرفتم . جواب دادم : بله بفرمایید . جیغ جیغ های لونیرا شروع شد که توجه نکردم . گفت : سلام نامجون هستم یادتون...
۵۸.۷k
۰۹ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.