فیک عشق دردسرساز
«پارت:۴۷»
خسته بودم به شدت فقط دلم میخواست یکم از این حالت خستگی دربیام،حتی حوصله خودمم نداشتم چه برسه جواب پیام ها و تماس های از دست رفته ای که دوهفته اس جواب ندادم!
گوشیمو خاموش کردم و پرتش کردم رو تخت..حولمو برداشتمو رفتم حموم.
شاید تنها چیزی که یکم آرومم میکرد یه دوش آب گرم بود. خودمم نمیدونم الان چند ساعت زیر دوش نشستم مشغله های فکری خسته ام کرده بود.
بالاخره از حموم دل کندم ،اومدم بیرونو لباسامو پوشیدم و موهامو خشک کردم.رفتم لب پنجره و به آسمون خیره شدم...بیا اینم آسمون!حتما اونم مثل من دلش پره،تو فکر بودم و به عابرای پیاده نگاه میکردم که با صدای رعد و برق به خودم میام...چقدر شبیه صدای تهیونگه وقتی از عصبانیت فریاد میزنه.
بارونیمو از تو کمد برداشتم و با پوشیدن بوت های بلندم و برداشتن یه چتر رفتم بیرون....حقیقا از اولاش از بارون خوشم نمیومد ولی الان.....اوم...عاشقشم:)
چترمو میبندمو اجازه میدم بارون خیسم کنه تا یکم از گرمای درونمو کم کنه به یه دکه کوچیک میرسم و به پیرزن نگاه گذرایی میندازمو خطاب قرارش میدم..
+آجوما میشه یه بطری سوجو بدی؟
بدون حرفی یه بطری بهم میده و پولشو پرداخت میکنم.هنوز دوقدم نرفته کسی با ضرب به دستم برخورد میکنه و بطری شیشه ای تو دستم رو زمین پرت میشه و با صدای بدی میشکنه...
دوتار مویی که جلو چشمم افتاده و دیدمو ازم گرفته رو با فوت حرصی ای کنار میدم و برمیگردم سمت شخص
+هوی مگه کوری؟
با اخم عذرخواهی میکنه
+تقصیر توعه اونوقت دوقورت و نیمتم باقیه؟
اخمش غلیظ تر میشه ...بیحال دستی تو هوا به علامت برو بابایی تکون میدمو بیخیال خرید سوجو میشم.
جلوی در خونه که میرسم کیلیدو از جیبم درمیارم که روی زمین میوفته
+اَه گندت بزنن دختر امروز چرا فلج بازی درمیاری؟
خم میشم کلیدو برمیدارمو وقتی سرمو میارم بالا با تهیونگ چشم تو چشم میشم
با اینکه فهمیدم قضیه بارداری سولان یه شوخی بی مزه بوده هنوزم با تهیونگ مثل قبل رفتار میکنم و تقریبا نادیدش میگیرم!
-توکه اهل قبول کردن حرف بقیه نیستی،یه پیشنهاد دارم لبخندی به تمسخر میزنم..
+اوه چه جالب! علاقه ای به شنیدنش ندارم
درو باز میکنم و دستم از پشت کشیده میشه
برمیگردمو مشت محکمی تو صورتش میخوابونم
-گفتم فقط چند دقیقه چرا وحشی میشی!؟
اشاره ای به سرو وضع خیس آبش میکنم و ادامه میدم
+محض رضای خدا فقط بخاطر اینکه یه بدبختی مثل تو توی سرما نمونه فقط میتونم تا بند اومدن بارون اجازه بدم بیای تو
چشماش برق میزنه
زیر لب زمزمه میکنه...
-کاش بارون هیچوقت بند نیاد
نشنیده میگیرمو وارد خونه میشم،بارونیمو درمیارمو میندازم روی مبل برمیگردم تا کلیدو بزارم سر جاش که میبینم بهم خیره شده
+چیه آدم ندیدی؟
-داری میشی همون دختر قبل لجباز،پرو، حاضرجواب!
+مشکل داری؟
-عاشقشم
میرم توی اتاق و پشت سرم میاد
+حرفتو بزن
با حرفی که میزنه بهت زده برمیگردم سمتش...
خسته بودم به شدت فقط دلم میخواست یکم از این حالت خستگی دربیام،حتی حوصله خودمم نداشتم چه برسه جواب پیام ها و تماس های از دست رفته ای که دوهفته اس جواب ندادم!
گوشیمو خاموش کردم و پرتش کردم رو تخت..حولمو برداشتمو رفتم حموم.
شاید تنها چیزی که یکم آرومم میکرد یه دوش آب گرم بود. خودمم نمیدونم الان چند ساعت زیر دوش نشستم مشغله های فکری خسته ام کرده بود.
بالاخره از حموم دل کندم ،اومدم بیرونو لباسامو پوشیدم و موهامو خشک کردم.رفتم لب پنجره و به آسمون خیره شدم...بیا اینم آسمون!حتما اونم مثل من دلش پره،تو فکر بودم و به عابرای پیاده نگاه میکردم که با صدای رعد و برق به خودم میام...چقدر شبیه صدای تهیونگه وقتی از عصبانیت فریاد میزنه.
بارونیمو از تو کمد برداشتم و با پوشیدن بوت های بلندم و برداشتن یه چتر رفتم بیرون....حقیقا از اولاش از بارون خوشم نمیومد ولی الان.....اوم...عاشقشم:)
چترمو میبندمو اجازه میدم بارون خیسم کنه تا یکم از گرمای درونمو کم کنه به یه دکه کوچیک میرسم و به پیرزن نگاه گذرایی میندازمو خطاب قرارش میدم..
+آجوما میشه یه بطری سوجو بدی؟
بدون حرفی یه بطری بهم میده و پولشو پرداخت میکنم.هنوز دوقدم نرفته کسی با ضرب به دستم برخورد میکنه و بطری شیشه ای تو دستم رو زمین پرت میشه و با صدای بدی میشکنه...
دوتار مویی که جلو چشمم افتاده و دیدمو ازم گرفته رو با فوت حرصی ای کنار میدم و برمیگردم سمت شخص
+هوی مگه کوری؟
با اخم عذرخواهی میکنه
+تقصیر توعه اونوقت دوقورت و نیمتم باقیه؟
اخمش غلیظ تر میشه ...بیحال دستی تو هوا به علامت برو بابایی تکون میدمو بیخیال خرید سوجو میشم.
جلوی در خونه که میرسم کیلیدو از جیبم درمیارم که روی زمین میوفته
+اَه گندت بزنن دختر امروز چرا فلج بازی درمیاری؟
خم میشم کلیدو برمیدارمو وقتی سرمو میارم بالا با تهیونگ چشم تو چشم میشم
با اینکه فهمیدم قضیه بارداری سولان یه شوخی بی مزه بوده هنوزم با تهیونگ مثل قبل رفتار میکنم و تقریبا نادیدش میگیرم!
-توکه اهل قبول کردن حرف بقیه نیستی،یه پیشنهاد دارم لبخندی به تمسخر میزنم..
+اوه چه جالب! علاقه ای به شنیدنش ندارم
درو باز میکنم و دستم از پشت کشیده میشه
برمیگردمو مشت محکمی تو صورتش میخوابونم
-گفتم فقط چند دقیقه چرا وحشی میشی!؟
اشاره ای به سرو وضع خیس آبش میکنم و ادامه میدم
+محض رضای خدا فقط بخاطر اینکه یه بدبختی مثل تو توی سرما نمونه فقط میتونم تا بند اومدن بارون اجازه بدم بیای تو
چشماش برق میزنه
زیر لب زمزمه میکنه...
-کاش بارون هیچوقت بند نیاد
نشنیده میگیرمو وارد خونه میشم،بارونیمو درمیارمو میندازم روی مبل برمیگردم تا کلیدو بزارم سر جاش که میبینم بهم خیره شده
+چیه آدم ندیدی؟
-داری میشی همون دختر قبل لجباز،پرو، حاضرجواب!
+مشکل داری؟
-عاشقشم
میرم توی اتاق و پشت سرم میاد
+حرفتو بزن
با حرفی که میزنه بهت زده برمیگردم سمتش...
۲۰.۹k
۰۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.