پارت ۴
امشب ارباب مهمون داشت و باید همه چیو خوب آماده میکردم مثل اینکه شیش نفرم بودن همه چیو آماده کردم میز و چیدم شیرینی و میوه و آب میوه چیدم رو میز کوک:همه چی آمادست باز این اومد من:بله ارباب همه چی آمادست کوک:خوبه با هیچکسم صمیمی نمیشی هیچکس من:مگه خرم کوک:نمیدونم من:هییی کوک:چته هوا برت داشته چند وقت کاریت نداشتم نزار همه حرص این چند وقته روروت خالی کنم من:باشه حالا نمیخواد شاخ شی یه لحظه حس کردم یه چیز داغ رو صورتم نشست یه سیلی محکم زد کوک:خفه شو هرکاری که بهت میگم انجام بده رفت صورتم میسوخت مالیدمش دوستایه جونگ کوک اومدن منم رفتم پایین عقب صندلی جونگ کوک وایسادم کوک:خوش اومدید همگی:خیلی ممنون کوک:عه پس اون یکی کو مرده:آه داره میاد همون موقع در زدن یکی از خدمتکارا در و باز کرد تا اومد تو چشمم بهش خورد رفتم تو شوک من:دا دا دارم خواب میبینم اون اون تهیونگه کوک:به به آقا خوش اومدی تهیونگ:ممنون ببخشید دیر کردم اون منو ندید همون موقع جونگ کوک صدام کرد کوک:هه سو همون تهیونگ با تعجب نگاه کرد تهیونگ:ا اسمش هه سو کوک:آره میشناسیش تهیونگ:هه سو خودتی من:من باید اینو از تو بپرسم آره خودمم تهیونگ:تو تو اینجا چیکار میکنی من:از رفیقت بپرس تهیونگ:جونگ کوککککگ خواهر منو برداشتی آوردی اینجاااا کوک:هه سو خواهرتههه تهیونگ:آره من:چطوری تونستی منو بزاریو بری همینجوری بعد با این عوضی دوست شی تهیونگ:مجبور بودم بخاطر خودمون من:بخاطر خودمون اینجوری تهیونگ میدونی اینجا چه عذابی دارم میکشم تهیونگ:جونگ کوک واسه چی خواهرمو آوردی اینجااا هاننن کوک:من نمیدونستم خواهرته تهیونگ:دست روش بلند کردی آرههههه کوک:داد نزن من:نه دست روم بلند نکرد جونگ کوک تعجب کرد تهیونگ:دروغ نگو پس چرا لپت قرمزه من:مگه چون لپم قرمزه یعنی یکی کتکم زده چیزی نیست از رو تخت افتادم یور صورتم کبود شد تهیونگ:باید بریم عمارت من نمیخوام اینجا بمونی من:تهیونگ نمی تونم تهیونگ:میترسی جونگ کوک باز بگیرت نترس حالا دیدمت کنارتم کوک:چه صحنه جالبی فکر نمیکردم خواهر برادر باشید تهیونگ:میبینی که هستی جیمین:این همونه که تعریفشو میکردی تهیونگ:آره خواهر کوچولو منه هه سو جیمین:خوشبختم من:منم همینطور تهیونگ:برو لباستو عوض کن بیا بریم عمارت من کوک:ولیی تهیونگ:ولی نداره جونگ کوک نمیتونم بزارم خواهرم اینجا باشه چون خوب تو رو میشناسم اگه بزارم بمونه یه بلایی سرش میاری جونگ کوک کوک:باشه ببرش ببرش که دیگه از دستش حرص نمیخورم من:خداروشکر از دستت راحت میشم کوک:دوباره برمیگردی اینجا بیبی گرل
۴۲.۶k
۱۹ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.