ᎮᎪᎡᎢ 1۳ عشق دردناک
ᎮᎪᎡᎢ 1۳ عشقدردناک
تهیونگ: هیچی ...بیا کمک کن نمیتونم پاشم...
کوک تهیونگو از پشت گرفت کشید
تهیونگ دست آن و از دستش درآورد گذاشت روی تخت ...
ویو تهیونگ
ی لبخند زدم انگار ازش خوشم اومده بود نگاهمو بردم سمت کوک ک دیدم با چشمای درشت و نیشخند نگام میکنه
تهیونگ:اصلا اون چیزی که فک میکنی نیست
کوک:اره....میدونم
تهیونگ:باید برم بیرون هواشو داشته باش کاریش نکنی هاا...
کوک:خیالت تخت(با حالت انتقام آمیز)
تهیونگ:کوک اگه
کوک:باشه کاری ندارم برو (تهیونگو ب سمت بیرون هل میده)
تهیونگ بعد چند دقیقه میره منم رفتم تو اتاق
نشستم روی تخت داشتم بهش نگا می کردم...
کوک:هعی نگا چقد راحت خوابیده جای صورتم هنوز درد میکنه حقشه الان ی..ب.لایی
ات:م....م...ماما..ن
کوک:چی
نگاهش کردم ک ی دفعه ی قطره اشک از روی گونش ب پایین ریخت
چشمای اشکی شو باز کرد ی دفعه با تعجب بلند شد....
ات:م..ن.. من اینجا چیکار میکنم... باهام چیکار کردی.(سر در گم و شوکه با چشای اشکی ب دورو برش نگا میکنه)
ویو کوک
وقتی دیدم....
تهیونگ: هیچی ...بیا کمک کن نمیتونم پاشم...
کوک تهیونگو از پشت گرفت کشید
تهیونگ دست آن و از دستش درآورد گذاشت روی تخت ...
ویو تهیونگ
ی لبخند زدم انگار ازش خوشم اومده بود نگاهمو بردم سمت کوک ک دیدم با چشمای درشت و نیشخند نگام میکنه
تهیونگ:اصلا اون چیزی که فک میکنی نیست
کوک:اره....میدونم
تهیونگ:باید برم بیرون هواشو داشته باش کاریش نکنی هاا...
کوک:خیالت تخت(با حالت انتقام آمیز)
تهیونگ:کوک اگه
کوک:باشه کاری ندارم برو (تهیونگو ب سمت بیرون هل میده)
تهیونگ بعد چند دقیقه میره منم رفتم تو اتاق
نشستم روی تخت داشتم بهش نگا می کردم...
کوک:هعی نگا چقد راحت خوابیده جای صورتم هنوز درد میکنه حقشه الان ی..ب.لایی
ات:م....م...ماما..ن
کوک:چی
نگاهش کردم ک ی دفعه ی قطره اشک از روی گونش ب پایین ریخت
چشمای اشکی شو باز کرد ی دفعه با تعجب بلند شد....
ات:م..ن.. من اینجا چیکار میکنم... باهام چیکار کردی.(سر در گم و شوکه با چشای اشکی ب دورو برش نگا میکنه)
ویو کوک
وقتی دیدم....
۳.۵k
۰۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.