part ①⑧🦭👩🦯
من موندم و یه حلقه با طرح گربه و گونه ای که به خاطر بوسه یونگی سرخ شده بود.... ایشششششششش اختلال دو قطبی داری مگهههه؟؟؟؟ این چه کاری بود کرد اخه...
_هنوز تو شک حرکت یونگی بود که در ماشین با شتاب باز شد و کسی که فکرش رو نمیکرد جلوی چشماش ظاهر شد.... چنان جیغی کشید که پرنده های نداشته عمارت به پرواز در اومد!
بورام « یا حضرت بابا نوئللللللللللللللللل
جیهوپ « وئول از بورام یه سال بزرگتر بود و صد البته عاقل تر... لجبازی و بی احتیاطی های بورام نداشت و یه جورایی جای خواهر بزرگش رو داشت.... توی تراس اتاق مهمان نشسته بودیم و چای میخوردیم... نمیدونستم چطوری سر صحبت رو باز کنم که وئول دست به کار شد
وئول « نسبت به دوسال پیش جذاب تر شدین رئیس جانگ
جیهوپ « تو هم همین طور وئول... بهتره وقتی بیرون از شرکتیم جیهوپ بمونم... بهتر نیست؟
وئول « *لبخند... اگه مشکلی باهاش نداری چرا که نه...
جیهوپ « ^^نه بابا چه مشکلی... آممم وئول میتونم یه سوال بپرسم؟
وئول « ما دو تا که با هم کاری نداریم... معمولا هم وقتی بورام دست گل به آب میداد از من کمک میخواستی... خب بفرما میدونم درباره بورامه
جیهوپ « اونکه صد در صد به خاطر سابقه درخشان بورام فرصت دیداری بدون این موضوع رو نداشتیم اما بدون این...هیچی از ارزش تو پیش من کم نمیکنه
وئول « ممنونم... خب سوالت رو بپرس هوسوکا
جیهوپ « شاید اگه یه نفر دیگه بود زود صمیمی میشد و اسم کوچیکم رو صدا میکرد اما وئول بی جنبه نبود! لبخندی کنج لبم نشست و فنجان چایم رو روی میز گذاشتم و گفتم « احتمالا بورام راجب این موضوع نظرش رو به تو گفته... ترسم از اینه که چطور با این موضوع کنار میاد... نگرانم بلایی سر خودش بیاره... میدونی که.... سابقه اشم داره...
وئول « گاهی اوقات به بورام حسودیم میشد! جیهوپ بیشتر از خودش به بورام اهمیت میداد... رابطه شیرینی داشتن... به آسمون خیره شدم و گفتم « اره... گفته نظرش چیه ... اما یه چیزی هست که تو از اون بی خبری هوسوکا
جیهوپ « چی؟ یادم نمیاد بورام چیزی رو ازم مخفی کرده باشه
وئول « اره بورام هیچ وقت دوست نداشت چیزی رو ازت پنهان کنه و خب همیشه وقتی هم پنهان کاری میکرد تو مچش رو میگرفتی... میتونم بگم تنها چیزیه که ازت مخفی کرده همین رازیه که چند سال همراه خودم نگه داشتمش اما لازمه الان اینو بدونی....
جیهوپ « داری نگرانم میکنی وئول!
وئول « سه روز قبل از تولد 16 سالگیش بورام بهم خبر داد عاشق یونگی شده! از اون عشق های آتشین دوران دبیرستان که جونشم براش میداد... اما نگران این بود که یونگی ردش کنه... معتقد بود اگه رد بشه و تو هم ماجرا رو بفهمی ممکنه دوستی چندین سالتون رو خراب کنه برای همین از من خواست تو رو به یه کاری مشغول کنم
_هنوز تو شک حرکت یونگی بود که در ماشین با شتاب باز شد و کسی که فکرش رو نمیکرد جلوی چشماش ظاهر شد.... چنان جیغی کشید که پرنده های نداشته عمارت به پرواز در اومد!
بورام « یا حضرت بابا نوئللللللللللللللللل
جیهوپ « وئول از بورام یه سال بزرگتر بود و صد البته عاقل تر... لجبازی و بی احتیاطی های بورام نداشت و یه جورایی جای خواهر بزرگش رو داشت.... توی تراس اتاق مهمان نشسته بودیم و چای میخوردیم... نمیدونستم چطوری سر صحبت رو باز کنم که وئول دست به کار شد
وئول « نسبت به دوسال پیش جذاب تر شدین رئیس جانگ
جیهوپ « تو هم همین طور وئول... بهتره وقتی بیرون از شرکتیم جیهوپ بمونم... بهتر نیست؟
وئول « *لبخند... اگه مشکلی باهاش نداری چرا که نه...
جیهوپ « ^^نه بابا چه مشکلی... آممم وئول میتونم یه سوال بپرسم؟
وئول « ما دو تا که با هم کاری نداریم... معمولا هم وقتی بورام دست گل به آب میداد از من کمک میخواستی... خب بفرما میدونم درباره بورامه
جیهوپ « اونکه صد در صد به خاطر سابقه درخشان بورام فرصت دیداری بدون این موضوع رو نداشتیم اما بدون این...هیچی از ارزش تو پیش من کم نمیکنه
وئول « ممنونم... خب سوالت رو بپرس هوسوکا
جیهوپ « شاید اگه یه نفر دیگه بود زود صمیمی میشد و اسم کوچیکم رو صدا میکرد اما وئول بی جنبه نبود! لبخندی کنج لبم نشست و فنجان چایم رو روی میز گذاشتم و گفتم « احتمالا بورام راجب این موضوع نظرش رو به تو گفته... ترسم از اینه که چطور با این موضوع کنار میاد... نگرانم بلایی سر خودش بیاره... میدونی که.... سابقه اشم داره...
وئول « گاهی اوقات به بورام حسودیم میشد! جیهوپ بیشتر از خودش به بورام اهمیت میداد... رابطه شیرینی داشتن... به آسمون خیره شدم و گفتم « اره... گفته نظرش چیه ... اما یه چیزی هست که تو از اون بی خبری هوسوکا
جیهوپ « چی؟ یادم نمیاد بورام چیزی رو ازم مخفی کرده باشه
وئول « اره بورام هیچ وقت دوست نداشت چیزی رو ازت پنهان کنه و خب همیشه وقتی هم پنهان کاری میکرد تو مچش رو میگرفتی... میتونم بگم تنها چیزیه که ازت مخفی کرده همین رازیه که چند سال همراه خودم نگه داشتمش اما لازمه الان اینو بدونی....
جیهوپ « داری نگرانم میکنی وئول!
وئول « سه روز قبل از تولد 16 سالگیش بورام بهم خبر داد عاشق یونگی شده! از اون عشق های آتشین دوران دبیرستان که جونشم براش میداد... اما نگران این بود که یونگی ردش کنه... معتقد بود اگه رد بشه و تو هم ماجرا رو بفهمی ممکنه دوستی چندین سالتون رو خراب کنه برای همین از من خواست تو رو به یه کاری مشغول کنم
۱۶۸.۵k
۱۰ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.