پارت ۱۸ ( داستان عشق قدیمی ما)
شرطا رو نرسوندین ولی....
که تهیونگ هم دیگه تحملش تموم شد و شروع کرد به همکاری کردن با دختری که لباشو می بوسید...
چقدر تهیونگ دلتنگ بود...دلتنگ وقتایی که دونفری این کارو می کردن ....بعد از۱۱ ماه جدایی بلاخره داشت عشقشو می بوسید
اما ترسیده بود ....نکنه....نکنه چون مست بود این کارو کرد...نکنه هیچ احساسی نداشته باشه ....
تمام این جملات توی ذهن تهیونگ عبور می کردن
ا/ت که غرق لذت بود در یک صدم ثانیه فهمید که داره چیکار می کنه سریع ازش جدا شد و با چهره ای که تعجب کرده بود به تهیونگ گفت "من ...من چیکار کردم؟"
انگار خودش هم از کاری که کرده بود با خبر نبود ،تهیونگ که بلند بلند می خندید گفت
"خودت یه کاری می کنی بعد از من می پرسی؟"
ا/ت سریع خودشو از تهیونگ جدا کرد و گفت:
ا/ت:ببخشید....تهیونگ اشتباه کردم ...دست خودم نبود
انگار ترس های تهیونگ واقعی بودن .... خنده هاش تبدیل شدن به لبخند پر از غمی و گفت
تهیونگ: مشکلی نیست.... بلاخره این عشق قدیمی ما خیلی وقت پیش یک طرفه شد
این پسر ...مثل بقیه نبود ....میتونست از فرصت که ا/ت توی خونش بود استفاده کنه
و حتی اگه دختر حسی بهش نداره اون احساسشو نشون بده ....میتونست از مرد بودنش سو استفاده کنه و هرکاری میخواد با اون دختر بکنه اما شعور یک طرف و قلب یک طرف...چیزایی که اجازه نمی دادن این کارا رو انجام بده ...واسه ی همین این پسر خاص بود
اما اگه اون انقد پسر خوبی بود ....چرا خانواده ا/ت اونو نمی خواستن؟
دیگه حداقل ۲۰ تا لایک خیلیه؟ .... انتظار پارت هم دارین اونوقت
که تهیونگ هم دیگه تحملش تموم شد و شروع کرد به همکاری کردن با دختری که لباشو می بوسید...
چقدر تهیونگ دلتنگ بود...دلتنگ وقتایی که دونفری این کارو می کردن ....بعد از۱۱ ماه جدایی بلاخره داشت عشقشو می بوسید
اما ترسیده بود ....نکنه....نکنه چون مست بود این کارو کرد...نکنه هیچ احساسی نداشته باشه ....
تمام این جملات توی ذهن تهیونگ عبور می کردن
ا/ت که غرق لذت بود در یک صدم ثانیه فهمید که داره چیکار می کنه سریع ازش جدا شد و با چهره ای که تعجب کرده بود به تهیونگ گفت "من ...من چیکار کردم؟"
انگار خودش هم از کاری که کرده بود با خبر نبود ،تهیونگ که بلند بلند می خندید گفت
"خودت یه کاری می کنی بعد از من می پرسی؟"
ا/ت سریع خودشو از تهیونگ جدا کرد و گفت:
ا/ت:ببخشید....تهیونگ اشتباه کردم ...دست خودم نبود
انگار ترس های تهیونگ واقعی بودن .... خنده هاش تبدیل شدن به لبخند پر از غمی و گفت
تهیونگ: مشکلی نیست.... بلاخره این عشق قدیمی ما خیلی وقت پیش یک طرفه شد
این پسر ...مثل بقیه نبود ....میتونست از فرصت که ا/ت توی خونش بود استفاده کنه
و حتی اگه دختر حسی بهش نداره اون احساسشو نشون بده ....میتونست از مرد بودنش سو استفاده کنه و هرکاری میخواد با اون دختر بکنه اما شعور یک طرف و قلب یک طرف...چیزایی که اجازه نمی دادن این کارا رو انجام بده ...واسه ی همین این پسر خاص بود
اما اگه اون انقد پسر خوبی بود ....چرا خانواده ا/ت اونو نمی خواستن؟
دیگه حداقل ۲۰ تا لایک خیلیه؟ .... انتظار پارت هم دارین اونوقت
۲۱.۰k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.