رمان عشق ابدی پارت ۲۰
#سمانه
صبح ساعت ۷ با صدای گوشیم بیدار شدم ...... دیدم مامانمه ..... جواب دادم : الو ؟
+ الو و مرگ ..... الو و کوفت ..... کدوم گوری رفتی تو ؟؟؟؟ صبح بیدار شدم دیدم نیستی ؟؟ کجایی ؟
_ مامان راستش .......
کل قضیه رو برای مامانم تعریف کردم .....
+ یعنی سمانه .... واقعا حسین شریفی اونجاست ؟؟
_ مامان جان ..... من که دروغ ندارم بگم که
+ باشه ....... برو به کارت برس عزیزم .... مزاحمت نمیشم ..... خدافظ
_ خدافظ مامان جون 😘
تلفن رو قطع کردم و ی نگاه به شادی انداختم ..... هنوز خواب بود ...... یهو یاد حسین افتادم 😱
سریع شادی رو بیدار کردم و رفتم سمت پرسنل پرستاری تا بپرسم حسین رو توی کدوم اتاق بردن ....
_ ساناز ...... حسین رو کدوم اتاق بردن ؟؟
+ توی اون اتاق ..
_ بدو بیا بریم معاینش کنیم ....
+ اوکی ....... بدو بریم
سریع با ساناز رفتیم سمت اتاقی که حسین رو برده بودن ....... آروم در زدم .....
تق .... تق
صدای فواد اومد که گفت :بله ؟ بفرمایید
اروم در رو باز کردم و رفتیم تو ......
همه بخاطر ما از جاشون بلند شدن ......
بعد از سلام و احوالپرسی رفتیم سمت حسین .....
از قیافه اش معلوم بود که حالش خوب شده ...... ولی خب باید معاینه میشد ......
معاینه کردم ...... وقتی کارم تموم شد
حسین پرسید : ببخشید ی سوال دارم ؟ من میتونم غذا یا آب بخورم ؟؟
_ راستش آقای شریفی ...... غذا فقط میتونید سوپ بخورید . آب هم در روز فقط یک لیوان میتونید بخورید ..... چون معده اتون تازه جراحی شده .... زیاد نباید پر بشه ...
+ممنون .... دستتون درد نکنه
_ خواهش میکنم
از اتاق اومدم بیرون ..... ی حس خیلی خوبی داشتم .... سریع رفتم پیش شادی ..... شادی رفته بود توی اتاق من ...... رفتم و پیش هم نشستیم و کلی حرف زدیم ....... نمیدونم چرا ولی شادی ی کلمه هم راجب فواد حرف نزد ....... خیلی برام جالب بود ....... نمیدونماااا شاید هم یادش رفته بود ..... 🤔🤔
🍁{ اینم از پارت ۲۰ ......... منتظر نظراتتون هستم 😉 }🍁
#ایوان #شبنم #رمان
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید #خاصترین #تکست_خاص #love #عاشقانه #عشق #تنهایی #تکست_ناب #دخترونه
صبح ساعت ۷ با صدای گوشیم بیدار شدم ...... دیدم مامانمه ..... جواب دادم : الو ؟
+ الو و مرگ ..... الو و کوفت ..... کدوم گوری رفتی تو ؟؟؟؟ صبح بیدار شدم دیدم نیستی ؟؟ کجایی ؟
_ مامان راستش .......
کل قضیه رو برای مامانم تعریف کردم .....
+ یعنی سمانه .... واقعا حسین شریفی اونجاست ؟؟
_ مامان جان ..... من که دروغ ندارم بگم که
+ باشه ....... برو به کارت برس عزیزم .... مزاحمت نمیشم ..... خدافظ
_ خدافظ مامان جون 😘
تلفن رو قطع کردم و ی نگاه به شادی انداختم ..... هنوز خواب بود ...... یهو یاد حسین افتادم 😱
سریع شادی رو بیدار کردم و رفتم سمت پرسنل پرستاری تا بپرسم حسین رو توی کدوم اتاق بردن ....
_ ساناز ...... حسین رو کدوم اتاق بردن ؟؟
+ توی اون اتاق ..
_ بدو بیا بریم معاینش کنیم ....
+ اوکی ....... بدو بریم
سریع با ساناز رفتیم سمت اتاقی که حسین رو برده بودن ....... آروم در زدم .....
تق .... تق
صدای فواد اومد که گفت :بله ؟ بفرمایید
اروم در رو باز کردم و رفتیم تو ......
همه بخاطر ما از جاشون بلند شدن ......
بعد از سلام و احوالپرسی رفتیم سمت حسین .....
از قیافه اش معلوم بود که حالش خوب شده ...... ولی خب باید معاینه میشد ......
معاینه کردم ...... وقتی کارم تموم شد
حسین پرسید : ببخشید ی سوال دارم ؟ من میتونم غذا یا آب بخورم ؟؟
_ راستش آقای شریفی ...... غذا فقط میتونید سوپ بخورید . آب هم در روز فقط یک لیوان میتونید بخورید ..... چون معده اتون تازه جراحی شده .... زیاد نباید پر بشه ...
+ممنون .... دستتون درد نکنه
_ خواهش میکنم
از اتاق اومدم بیرون ..... ی حس خیلی خوبی داشتم .... سریع رفتم پیش شادی ..... شادی رفته بود توی اتاق من ...... رفتم و پیش هم نشستیم و کلی حرف زدیم ....... نمیدونم چرا ولی شادی ی کلمه هم راجب فواد حرف نزد ....... خیلی برام جالب بود ....... نمیدونماااا شاید هم یادش رفته بود ..... 🤔🤔
🍁{ اینم از پارت ۲۰ ......... منتظر نظراتتون هستم 😉 }🍁
#ایوان #شبنم #رمان
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید #خاصترین #تکست_خاص #love #عاشقانه #عشق #تنهایی #تکست_ناب #دخترونه
۱۶.۱k
۱۴ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.