بی تی اس فیک بی تی اس
My police boyfriend
Part 13
جیمین:اینجا چه خبره؟!
-11 سال پیش یاشیل تو روز
تولدش گم شد
ما تمام بیمارستان ها و اداره های پلیس رو گشتیم اما پیداش نکردیم تا اینکه از اگاهی بهمون خبر دادن که
یاشیل تصادف کرده و جنازش پیدا شده ما رفتیم اونجا و فکر کردیم اون یاشیل چون
خصوصیات ظاهریش شبیه به یاشیل بود سال ها گذشت و ما با یه عالمه زجر و درد زندگی کردیم تا اینکه امروز... ( گریه)
من:م.. من وقتی بهوش اومدم
تو یه خونه بودم هر چی فک کردم هیچی از گذشته یادم نمیومد یه اقا تو خونه بود که بهم گفت عمومه و.. بهم گفت تصادف کردم و حافظم از دست دادم
یجورایی بهم تحمیل کرد که انگار از اول با اون زندگی کردم و هیچی از شما یادم نمیومد بعد از سال ها پیر شد و مرد و من مجبور شدم تنهایی کار کنم که بتونم خرجمو در بیارم در واقع مواد جابه جا میکردم تا اینکه با جیمین اشنا شدم و...
جونگ کوک:باورم نمیشه این همه مدت بدون تو زندگی کردم... خوشحالم که پیدات کردم( با بغض ) وبعد یاشیل بغل کرد
من:منم خیلی دلم برات خیلی تنگ شده بود داداشی *گریه*
جونگ کوک:یعنی تمام این مدت داشتم با خواهر کوچولوم تمرین میکردم؟ *اشک شوق*
من:هوم.. ( لبخند )
از دید بورا
یعنی من تمام این مدت خانواده داشتم و نمیدونستم؟!.. این همه زجر و تنهایی رو تحمل کردم .. همیشه دلم میخواست یه برادر داشته باشم و الان فهمیدم تمام این مدت یه برادر دارم که تمام این سال به فکرم بوده .. .. از این موضوع واقعا خوشال بودم که خانوادم پیدا کردم... اگه با جیمین اشنا نمیشدم هیچکدوم از این اتفاقا نمیفتاد یجورایی بهش مدیونم
ولی خودمونیم این خوشتیپه داداش منه؟( تو دلش میخنده)
پرش زمانی 2 ساعت بعد
بقیه اعضا رفتن و من و جونگ کوک موندیم
من:اوما.. بزار کمکت کنم
-نمیخواد دخترم خودم جمع میکنم.. راستی میدونستی 2 روز دیگه تولدت؟
من:او... نمیدونستم
-این لطف خدا بود که پیدات کردیم اونم دو روز قبل تولدت حالا انگار دوباره متولد شدی( لبخند)
از دید یاشیل
یهو دیدم اما گریه میکنه که بغلم کرد و موهام نوازش کرد
-جونگ کوک باید خیلی خوشحال باشه که خواهر به این زیبایی داره مگه نه.. *چشمک*
من:بایدم خوشحال باشه..* خنده*
Part 13
جیمین:اینجا چه خبره؟!
-11 سال پیش یاشیل تو روز
تولدش گم شد
ما تمام بیمارستان ها و اداره های پلیس رو گشتیم اما پیداش نکردیم تا اینکه از اگاهی بهمون خبر دادن که
یاشیل تصادف کرده و جنازش پیدا شده ما رفتیم اونجا و فکر کردیم اون یاشیل چون
خصوصیات ظاهریش شبیه به یاشیل بود سال ها گذشت و ما با یه عالمه زجر و درد زندگی کردیم تا اینکه امروز... ( گریه)
من:م.. من وقتی بهوش اومدم
تو یه خونه بودم هر چی فک کردم هیچی از گذشته یادم نمیومد یه اقا تو خونه بود که بهم گفت عمومه و.. بهم گفت تصادف کردم و حافظم از دست دادم
یجورایی بهم تحمیل کرد که انگار از اول با اون زندگی کردم و هیچی از شما یادم نمیومد بعد از سال ها پیر شد و مرد و من مجبور شدم تنهایی کار کنم که بتونم خرجمو در بیارم در واقع مواد جابه جا میکردم تا اینکه با جیمین اشنا شدم و...
جونگ کوک:باورم نمیشه این همه مدت بدون تو زندگی کردم... خوشحالم که پیدات کردم( با بغض ) وبعد یاشیل بغل کرد
من:منم خیلی دلم برات خیلی تنگ شده بود داداشی *گریه*
جونگ کوک:یعنی تمام این مدت داشتم با خواهر کوچولوم تمرین میکردم؟ *اشک شوق*
من:هوم.. ( لبخند )
از دید بورا
یعنی من تمام این مدت خانواده داشتم و نمیدونستم؟!.. این همه زجر و تنهایی رو تحمل کردم .. همیشه دلم میخواست یه برادر داشته باشم و الان فهمیدم تمام این مدت یه برادر دارم که تمام این سال به فکرم بوده .. .. از این موضوع واقعا خوشال بودم که خانوادم پیدا کردم... اگه با جیمین اشنا نمیشدم هیچکدوم از این اتفاقا نمیفتاد یجورایی بهش مدیونم
ولی خودمونیم این خوشتیپه داداش منه؟( تو دلش میخنده)
پرش زمانی 2 ساعت بعد
بقیه اعضا رفتن و من و جونگ کوک موندیم
من:اوما.. بزار کمکت کنم
-نمیخواد دخترم خودم جمع میکنم.. راستی میدونستی 2 روز دیگه تولدت؟
من:او... نمیدونستم
-این لطف خدا بود که پیدات کردیم اونم دو روز قبل تولدت حالا انگار دوباره متولد شدی( لبخند)
از دید یاشیل
یهو دیدم اما گریه میکنه که بغلم کرد و موهام نوازش کرد
-جونگ کوک باید خیلی خوشحال باشه که خواهر به این زیبایی داره مگه نه.. *چشمک*
من:بایدم خوشحال باشه..* خنده*
۲۶.۳k
۱۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.