ندیمه ارباب part 2

بعد از خوندن ۱۵ صفحه از کتابم به سمت در رفتمو از اتاق اومدم بیرون و به سمت حیاط راه افتادم.
داشتم کنار گلا راه میرفتم که یه دفعه از پشت کسی حولم داد و افتادم تو باغچه.
تمام لباسم گلی شده بود.
اون جنی بود تنها خدمتکاری که با من لج بود و همیشه کرم میریخت.
چیزی برای گفتن نداشتم داشتم بلند میشدم که در باغ باز شد و با همون ماشین لامبورگینی مشکیش وارد عمارت شد.
و جنی دوباره منو حول داد و میخندید دیگه داشت گریم میگرفت چرا هیچکس نبود که کمکم کنه.
بلند شدم میخواستم برم که جنی دوباره میخواست حولم بده که دستش توسط کسی گرفته شد.
تهیونگ:چه غلطی میکنی
جنی:اخع ارباب ایشون به من سیلی زدن و منو توی گل پرت کردن و وقتی من دستشونو گرفته بودم ایشونم اومدن تو گلا.
ات:چچ....چی
از این همه دروغ تعجب کرده بودم ولی تهیونگ حرف اونو باور کرد ات:به خدا الکی میگه من داشتم راه میرفتم که....
تهیونگ:نمیخواد چیزی بگی
دستمو‌گرفت و پشت خودش کشوند
تهیونگ:خودم بهت نشون میدم
به سمت اون اتاقی ‌که همیشه ازش میترسیدم راه افتاد.
اتاق شکنجه.
رفت داخل و منم پشت سرش برد تو و درو محکم بست و نشوندم زمین و یکی از اون شلاقای که تازه براش از کنادا فرستاده بودن به سمتم اومد.