پارت ۷۳
پارت ۷۳
بودو داشت نقاشی میکشید سرشو که بلند کردو من و دید خشک شد رفتم جلو دستمو جلوی صورتش تکون دادم
-هوی بانو کجایی؟
به خودش اومد و گفت
-وای بهار چقده تو خوشگل شدی دختر؟میگم بیا کامران و طلاق بده زن من شو
-همینم مونده شوهر به اون خوبی و ول کنم بچسبم به تو
-اوهو مرده شور تو و اون شوهرت و باهم ببرن
کامران پشت میزش نشسته بود و به حرفای ما لبخند میزد رفتم کنارش و روی پاش نشستم و دستاش و دور خودم حلقه کردم بعدشم زبونمو واسه نوشین در اوردم -چشت دراومد خانوم؟ نوشین سری تکون داد و گفت -من علی و میخواممممممممممممم برگشتم طرف کامران و با هم زدیم زیر خنده کامران گونمو بوسید و محکم تر بغلم کرد با ضربه ای که به در خورد سریع از پای کامران بلند شدم و کنارش واستادم -بفرمایید خانوم حاتمی اومد داخل و کارتابلایی و جلوی کامران گذاشت و گفت اینا باید امضا بشن کامران بعد اینکه خوند همشون امضا کردو داد دست حاتمی بعدم بهش گفت زنگ بزنه رستوران 4 پرس غذا بیاره اونم چشم پر حرصی گفت و رفت بیرون من مونده بودم این دختره چرا اینجوری میکنه خدا همه مریضارو شفا میده نوشین-خوب بهار خانوم بیا این طرف ببینم حالا پامیشی میای خوش گذرونی به منم چیزی نمیگی؟ خودمو مظلوم گرفتم و با صدای بچه گونه ای گفتم -خاله جون به خدا کامران نذاشت بهت بگم نوشین با حرص برگشت طرف کامران و گفت -کامران غلط کرد کامران از جاش بلند شد و گفت -جون؟ اومد طرف نوشین اونم سریع اومد پشت من سنگر گرفت و گفت -بهار شیرم و حلالت نمیکنه اگه بذاری دستش بهم بخوره خندیدم و گفتم -به من چه من تو دعوای خانوادگی دخالت نمیکنم نوشین -ای نامرد ادم فروش کامران اومد تو نیم قدمیم واستاد نوشینم چسبیده بهم از پشت سنگر گرفته بود کامران-خانومی برو کنار تا حال این بچه پررو رو بگیرم خندیدم و از جام تکون نخوردم کامران-عزیزم برو اونطرف نوشین-افرین دخترم ازجات تکون نخور کامران سریع اومد دستاش و باز کرد و من و نوشین و باهم تو بغلش گرفت طوری که من کاملا تو بغلش داشتم له میشدم نوشینم از پشت کامل چسبونده بود بهم قهقه میزدم که یهو در باز شد علی با تعجب به ما سه نفر نگاه میکرد که یهو نوشین گفت -علی مثل بت وانستا اونجا بیا این روانی و بگیر من دارم له میشم بهار-بابا نوشین به جهنم من اینجا پوکیدم نوشین از پشت یکی زد تو سرم که با حالت گریه سرمو بلند کردمو و با لحن بامزه ای گفتم -کامران این من و زد کامران من و تو بغلش گرفت و نوشین و ول کرد و گفت -غلط کرد الان حالش و میگیرم عزیزم و سریع رفت طرف نوشین که اونم داد زد و رفت تو بغل علی و گفت -علی این میخواد من و بزنه :( علی خندیدو به کامران گفت -کامی به خدا اگه دستت روت بلند شه من میدونم با تو -مثلا چه غلطی میکنی؟
بودو داشت نقاشی میکشید سرشو که بلند کردو من و دید خشک شد رفتم جلو دستمو جلوی صورتش تکون دادم
-هوی بانو کجایی؟
به خودش اومد و گفت
-وای بهار چقده تو خوشگل شدی دختر؟میگم بیا کامران و طلاق بده زن من شو
-همینم مونده شوهر به اون خوبی و ول کنم بچسبم به تو
-اوهو مرده شور تو و اون شوهرت و باهم ببرن
کامران پشت میزش نشسته بود و به حرفای ما لبخند میزد رفتم کنارش و روی پاش نشستم و دستاش و دور خودم حلقه کردم بعدشم زبونمو واسه نوشین در اوردم -چشت دراومد خانوم؟ نوشین سری تکون داد و گفت -من علی و میخواممممممممممممم برگشتم طرف کامران و با هم زدیم زیر خنده کامران گونمو بوسید و محکم تر بغلم کرد با ضربه ای که به در خورد سریع از پای کامران بلند شدم و کنارش واستادم -بفرمایید خانوم حاتمی اومد داخل و کارتابلایی و جلوی کامران گذاشت و گفت اینا باید امضا بشن کامران بعد اینکه خوند همشون امضا کردو داد دست حاتمی بعدم بهش گفت زنگ بزنه رستوران 4 پرس غذا بیاره اونم چشم پر حرصی گفت و رفت بیرون من مونده بودم این دختره چرا اینجوری میکنه خدا همه مریضارو شفا میده نوشین-خوب بهار خانوم بیا این طرف ببینم حالا پامیشی میای خوش گذرونی به منم چیزی نمیگی؟ خودمو مظلوم گرفتم و با صدای بچه گونه ای گفتم -خاله جون به خدا کامران نذاشت بهت بگم نوشین با حرص برگشت طرف کامران و گفت -کامران غلط کرد کامران از جاش بلند شد و گفت -جون؟ اومد طرف نوشین اونم سریع اومد پشت من سنگر گرفت و گفت -بهار شیرم و حلالت نمیکنه اگه بذاری دستش بهم بخوره خندیدم و گفتم -به من چه من تو دعوای خانوادگی دخالت نمیکنم نوشین -ای نامرد ادم فروش کامران اومد تو نیم قدمیم واستاد نوشینم چسبیده بهم از پشت سنگر گرفته بود کامران-خانومی برو کنار تا حال این بچه پررو رو بگیرم خندیدم و از جام تکون نخوردم کامران-عزیزم برو اونطرف نوشین-افرین دخترم ازجات تکون نخور کامران سریع اومد دستاش و باز کرد و من و نوشین و باهم تو بغلش گرفت طوری که من کاملا تو بغلش داشتم له میشدم نوشینم از پشت کامل چسبونده بود بهم قهقه میزدم که یهو در باز شد علی با تعجب به ما سه نفر نگاه میکرد که یهو نوشین گفت -علی مثل بت وانستا اونجا بیا این روانی و بگیر من دارم له میشم بهار-بابا نوشین به جهنم من اینجا پوکیدم نوشین از پشت یکی زد تو سرم که با حالت گریه سرمو بلند کردمو و با لحن بامزه ای گفتم -کامران این من و زد کامران من و تو بغلش گرفت و نوشین و ول کرد و گفت -غلط کرد الان حالش و میگیرم عزیزم و سریع رفت طرف نوشین که اونم داد زد و رفت تو بغل علی و گفت -علی این میخواد من و بزنه :( علی خندیدو به کامران گفت -کامی به خدا اگه دستت روت بلند شه من میدونم با تو -مثلا چه غلطی میکنی؟
۴.۸k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.