آنگاه که ترا دیدم،برقی به چشمانم نشست و،
آنگاه که ترا دیدم،برقی به چشمانم نشست و،
لبانم به جوشش آمد و،
دلم شیرینی مجنون شد!
صورت عین ماهت دلبری را خوب می دانست،
که دست به سینه ایستاده بود!
گویا حرفهایی داشت از جنس عشق،
و من دلم را دل را بعشق تو باخته بود!
آن نیم لبخندتو هم ،
آتش بیار معرکه ی پنهانی شده بود،
و دیگر نمی توانستم ساکت بمانم،
دل را به دریا زدم و،
دستانت را گرفتم بوسیدم و،
با نگاهی به چشمان شهلاییت،
فهمیدم تو آن دلبری بودی که در خیالم می رقصیدی و عروس شعرهایم شده بودی!
زانو زدم و،
خواستگار دلت برای تمام دلم شدم و،
مریم، مریم، شقایق، شقایق،
نغمه ی شعرهایم را بر بلندای الهه ی چشمانت سرودم...
لبانم به جوشش آمد و،
دلم شیرینی مجنون شد!
صورت عین ماهت دلبری را خوب می دانست،
که دست به سینه ایستاده بود!
گویا حرفهایی داشت از جنس عشق،
و من دلم را دل را بعشق تو باخته بود!
آن نیم لبخندتو هم ،
آتش بیار معرکه ی پنهانی شده بود،
و دیگر نمی توانستم ساکت بمانم،
دل را به دریا زدم و،
دستانت را گرفتم بوسیدم و،
با نگاهی به چشمان شهلاییت،
فهمیدم تو آن دلبری بودی که در خیالم می رقصیدی و عروس شعرهایم شده بودی!
زانو زدم و،
خواستگار دلت برای تمام دلم شدم و،
مریم، مریم، شقایق، شقایق،
نغمه ی شعرهایم را بر بلندای الهه ی چشمانت سرودم...
۷.۸k
۱۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.