رمان
#رمان
𝐍𝐚𝐦𝐞 : چرا من ؟
پارت ⁹
اهورا
انگار که دوتا وزیرِ مهره های سیاه و سفید روبه روی هم باشن در مقابل هم جبهه گرفته بودیم
+ خیر
- برای هزارمین بار ، بیشتر داخل جمع باش
اینبار دیگه جوابش ، سکوتم بود
- اتفاقی که نیوفتاده
+ خیر
- قسمت ممنوعه باغ که نرفتی ؟
+ خیر
- بسیارخوب ، میتونی بری
•••
با لباس هایی که صبح انتخاب کرده بودم به همراه کلاسور و ورقه های A3 و وسایل لازم برای طراحی و کیف ، کیف ؟ مهم محتوای داخل کیف بود ، داخل حیات به سمت دروازه قدم برمیداشتم
+ آغا محمد لطفا بگید دروازده رو باز کنن
- پسرم یزدان خان گفتن کسی اجازه خروج از عمارت رو نداره
+ با بادیگاردم میرم
- گل پسرم من رو توی دردسر ننداز میدونی که نمیتوم بهت نه بگم
+ بسیار خوب
به آغاجون زنگ زدم و بلاخره بعد از کلی دلایل و و کل کل اجازه داد با دوتا از بادیگارد ها به پارک جنگلی برم
•••
چندین ساعت رو با بودن بین درختای سر به فلک کشیده ، برگ های سبز ، خزه روی شاخه ها و سنگ ها ، چمن های ابریشمی ، گل های رنگارنگ ، آسمون آبی و هوای آزاد ، همون جای همیشگیم ، سپری کرده بودم
داشتم رنگ پوست رو با مداد رنگی سایه میزدم که بادیگارد ها دست به کمر دو طرفم ایستادن
سر بلند کردم و با کسی کلاه شنل بزرگش مانع دیدنش میشد مواجه شدم اما گربه
همون گربه مشکی که چندین ساله هر از گاهی بهم سر میزد و باهم وقت میگذروندیم روی شونش نشسته بود
پاداش منی که امروز دو پارت براتون گزاشتم چی میتونه باشه گُلِ باغِ غربت ؟
برای پارت بعد ⁴⁰ لایک 💬🐧
نویسنده : Aban
𝐍𝐚𝐦𝐞 : چرا من ؟
پارت ⁹
اهورا
انگار که دوتا وزیرِ مهره های سیاه و سفید روبه روی هم باشن در مقابل هم جبهه گرفته بودیم
+ خیر
- برای هزارمین بار ، بیشتر داخل جمع باش
اینبار دیگه جوابش ، سکوتم بود
- اتفاقی که نیوفتاده
+ خیر
- قسمت ممنوعه باغ که نرفتی ؟
+ خیر
- بسیارخوب ، میتونی بری
•••
با لباس هایی که صبح انتخاب کرده بودم به همراه کلاسور و ورقه های A3 و وسایل لازم برای طراحی و کیف ، کیف ؟ مهم محتوای داخل کیف بود ، داخل حیات به سمت دروازه قدم برمیداشتم
+ آغا محمد لطفا بگید دروازده رو باز کنن
- پسرم یزدان خان گفتن کسی اجازه خروج از عمارت رو نداره
+ با بادیگاردم میرم
- گل پسرم من رو توی دردسر ننداز میدونی که نمیتوم بهت نه بگم
+ بسیار خوب
به آغاجون زنگ زدم و بلاخره بعد از کلی دلایل و و کل کل اجازه داد با دوتا از بادیگارد ها به پارک جنگلی برم
•••
چندین ساعت رو با بودن بین درختای سر به فلک کشیده ، برگ های سبز ، خزه روی شاخه ها و سنگ ها ، چمن های ابریشمی ، گل های رنگارنگ ، آسمون آبی و هوای آزاد ، همون جای همیشگیم ، سپری کرده بودم
داشتم رنگ پوست رو با مداد رنگی سایه میزدم که بادیگارد ها دست به کمر دو طرفم ایستادن
سر بلند کردم و با کسی کلاه شنل بزرگش مانع دیدنش میشد مواجه شدم اما گربه
همون گربه مشکی که چندین ساله هر از گاهی بهم سر میزد و باهم وقت میگذروندیم روی شونش نشسته بود
پاداش منی که امروز دو پارت براتون گزاشتم چی میتونه باشه گُلِ باغِ غربت ؟
برای پارت بعد ⁴⁰ لایک 💬🐧
نویسنده : Aban
۴.۴k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.