Fake kook+part 3
داشتم از پله ها بالا میرفتیم که یکی اوم سمتم و ازم پرسید
شوگا: همم سلام ا/ت شمایین؟
ا/ت: هعیی بله گمونم از همین روز اول سوژه مدرسه شدم
شوگا خندید و ادامه داد: نه... اونجوری که فک میکنی نیس من تو کلاس دیدمت، دوست جونگکوکم؛ میشه لطفا این کتابو بهش بدی من باید برم دفتر وقت نمیشه برسونم بهش
*ا/ت تو دلش: عااا آره یادمه این همونیه که قبل اینکه معلم بیاد رفت شاید تو یه کلاس دیگس*
ا/ت: آره اشکالی نداره
شوگا: واقعا؟ ممنونم پس من رفتم
کتابو بهم داد و رفت منم رفتم به سمت کلاس..... آدم خوبی به نظر میومد چقد شبیه پیشی بوددد.... وارد کلاس شدم و به سمت جونگکوک رفتم
ا/ت: جونگکوک
سرشو به سمتم برگردوند و متعجب نگام میکرد
جونگکوک: بله؟
ا/ت: این کتابو دوستت داد خواست بیارم پیشت گفت اسمش... عاممم... گمونم شوگا بود
جونگکوک: آها آره بدش من
کتابو دادم بش و نشستم هق یه تشکر میتونست بکنه که یهو آروم گفت
جونگکوک: مرسی که آوردیش
عههه گفت ولی واقعا به این قیافش نمیخوره بخواد تشکر کنه... به هر حال، لبخندی زدم و بعد دوباره درس شروع شد دیگه تا آخر اون روز تو مدرسه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد
***
*بعد مدرسه*
_ا/ت ویو_
هوففف آخیش بلاخره تموم شد و دارم میرم خونه وییییی قراره یونا بیاد این عالیه حداقل وقتی ببینمش حالم بهتر میشه آره قطعا همینطوره
لیا: خبب پس فردا میبینمتون دخترا
سوجین: اهمممم ا/ت پیاده میری؟
ا/ت: آره
سوجین: آخه کم کم بارون شروع میشه
ا/ت: اشکالی نداره دوسش دارم
سوجین: عه باشه پس خدافظظ
ا/ت: خدافظ
از لیا و سوجین خداحافظی کردم و به سمت خونه راه افتادم هممم خب آره پیاده برمیگردم چون هم دور نیس و هم خیلی دلم میخواد زیر این بارون قدم بزنم
جونکوک ویو:
امروز با اون دختر آشنا شدم اسمش ا/ته نمیدونم چرا احساس میکنم از بقیه متفاوته و مث بقیه کشته مردم نیس پس اجازه دادم کنارم بشینه چون مث بقیه عین کنه بم نمیچسبه مخصوصا وقتی که گف من حتی نمیشناسمت چرا باید بخوام پیشت بشینم هممم آره اون متفاوته.....
داشتم از پنجره ماشین بیرونو نگا میکردم که ا/ت رو دیدم ولی زیر این بارون چرا داره پیاده برمیگرده
+ماشینو نگه دار
_چشم آقا
مث همیشه تو فکرام غرق شده بودم که یهو یه ماشین مشکی کنارم توقف کرد و در باز شد
جونگکوک: ا/ت... چرا زیر این بارون تنها و پیاده میری؟ اگه میخوای بیا تو رو هم برسونیم
ا/ت: عامم خب نه ممنون خودم میرم *عطسه*
جونگکوک: *خنده کوتاه* تو چقد کیوتی نه چیز منظورم اینکه سرما میخوریا هوا سرده... مگه اینکه نخوای برسونمت
ا/ت: *حق با اونه.... اینجوری برم سرما میخورم.... نخوام باهاش برم؟ خب درسته ازش آنچنانی خوشم نمیاد ولی چه اشکالی داره منو برسونه؟!*
ا/ت: باشه میام
*ا/ت ویو*
سوار ماشین شدم واووو داخل ماشین بزرگتره و همچنین خیلی قشنگ که یهو چشمم به یه جاکلیدی خوشگل کیوت خورد دستمو سمتش بردم و برش داشتم
ا/ت: واییی این چقد خوشگله
جونگکوک: *لبخند* اگه دوسش داری میتونی مال تو باشه
ا/ت: هممم ولی
جونگکوک: ولی نداره گفتم مال توعه یعنی مال توعه
لبخندی زدم و گفتم
ا/ت: مرسی جونکوک
جونگکوک: خواهش میکنم و کوک صدام کن
ا/ت: اوهوم:) باشه کوک
خماریییییییی
اهم خب چطور بود؟؟؟؟
شرط پارت بعد
۱۰ لایک
۵ کامنت
Or
۹۰ تایی شیم
#فیک
#جونگکوک
#فیک_کوک
شوگا: همم سلام ا/ت شمایین؟
ا/ت: هعیی بله گمونم از همین روز اول سوژه مدرسه شدم
شوگا خندید و ادامه داد: نه... اونجوری که فک میکنی نیس من تو کلاس دیدمت، دوست جونگکوکم؛ میشه لطفا این کتابو بهش بدی من باید برم دفتر وقت نمیشه برسونم بهش
*ا/ت تو دلش: عااا آره یادمه این همونیه که قبل اینکه معلم بیاد رفت شاید تو یه کلاس دیگس*
ا/ت: آره اشکالی نداره
شوگا: واقعا؟ ممنونم پس من رفتم
کتابو بهم داد و رفت منم رفتم به سمت کلاس..... آدم خوبی به نظر میومد چقد شبیه پیشی بوددد.... وارد کلاس شدم و به سمت جونگکوک رفتم
ا/ت: جونگکوک
سرشو به سمتم برگردوند و متعجب نگام میکرد
جونگکوک: بله؟
ا/ت: این کتابو دوستت داد خواست بیارم پیشت گفت اسمش... عاممم... گمونم شوگا بود
جونگکوک: آها آره بدش من
کتابو دادم بش و نشستم هق یه تشکر میتونست بکنه که یهو آروم گفت
جونگکوک: مرسی که آوردیش
عههه گفت ولی واقعا به این قیافش نمیخوره بخواد تشکر کنه... به هر حال، لبخندی زدم و بعد دوباره درس شروع شد دیگه تا آخر اون روز تو مدرسه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد
***
*بعد مدرسه*
_ا/ت ویو_
هوففف آخیش بلاخره تموم شد و دارم میرم خونه وییییی قراره یونا بیاد این عالیه حداقل وقتی ببینمش حالم بهتر میشه آره قطعا همینطوره
لیا: خبب پس فردا میبینمتون دخترا
سوجین: اهمممم ا/ت پیاده میری؟
ا/ت: آره
سوجین: آخه کم کم بارون شروع میشه
ا/ت: اشکالی نداره دوسش دارم
سوجین: عه باشه پس خدافظظ
ا/ت: خدافظ
از لیا و سوجین خداحافظی کردم و به سمت خونه راه افتادم هممم خب آره پیاده برمیگردم چون هم دور نیس و هم خیلی دلم میخواد زیر این بارون قدم بزنم
جونکوک ویو:
امروز با اون دختر آشنا شدم اسمش ا/ته نمیدونم چرا احساس میکنم از بقیه متفاوته و مث بقیه کشته مردم نیس پس اجازه دادم کنارم بشینه چون مث بقیه عین کنه بم نمیچسبه مخصوصا وقتی که گف من حتی نمیشناسمت چرا باید بخوام پیشت بشینم هممم آره اون متفاوته.....
داشتم از پنجره ماشین بیرونو نگا میکردم که ا/ت رو دیدم ولی زیر این بارون چرا داره پیاده برمیگرده
+ماشینو نگه دار
_چشم آقا
مث همیشه تو فکرام غرق شده بودم که یهو یه ماشین مشکی کنارم توقف کرد و در باز شد
جونگکوک: ا/ت... چرا زیر این بارون تنها و پیاده میری؟ اگه میخوای بیا تو رو هم برسونیم
ا/ت: عامم خب نه ممنون خودم میرم *عطسه*
جونگکوک: *خنده کوتاه* تو چقد کیوتی نه چیز منظورم اینکه سرما میخوریا هوا سرده... مگه اینکه نخوای برسونمت
ا/ت: *حق با اونه.... اینجوری برم سرما میخورم.... نخوام باهاش برم؟ خب درسته ازش آنچنانی خوشم نمیاد ولی چه اشکالی داره منو برسونه؟!*
ا/ت: باشه میام
*ا/ت ویو*
سوار ماشین شدم واووو داخل ماشین بزرگتره و همچنین خیلی قشنگ که یهو چشمم به یه جاکلیدی خوشگل کیوت خورد دستمو سمتش بردم و برش داشتم
ا/ت: واییی این چقد خوشگله
جونگکوک: *لبخند* اگه دوسش داری میتونی مال تو باشه
ا/ت: هممم ولی
جونگکوک: ولی نداره گفتم مال توعه یعنی مال توعه
لبخندی زدم و گفتم
ا/ت: مرسی جونکوک
جونگکوک: خواهش میکنم و کوک صدام کن
ا/ت: اوهوم:) باشه کوک
خماریییییییی
اهم خب چطور بود؟؟؟؟
شرط پارت بعد
۱۰ لایک
۵ کامنت
Or
۹۰ تایی شیم
#فیک
#جونگکوک
#فیک_کوک
۸.۳k
۲۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.