عشقی که بهم دادی
"part 58"
آسانسور رو زدم و منتظر موندم
سوار شدم و طبقه ۲۴ رو زدم
خسته و کوفته از آسانسور پیاده شدم
شارژم داشت تموم میشد
رفتم سمت خونه م که رمز درو بزنم
رمز رو زدم و در باز شد
با چیزی که جلوی در دیدم پشمام ریخت
دیدم تهیونگ جلوی دره و موهاشو آبشاری با کش بسته و یه بلوز کرم آستین بلند تنشه
_سلا...
خندیدم و در خونه رو بستم
حتما خیالاتی شدم
امشب خیلی کار کردم آخه
دوباره رمز در خونه رو زدم
در رو باز کردم
_چرا در رو باز و بسته میکنی ا.ت
دستمو بردم جلو و دست زدم به صورتش
+واقعیه که!...تو اینجا چیکار میکنی؟...ر...رمز درو از کجا...
_بابا بیا تو انقد حرف نزن
دستمو کشید و آورد تو خونه
خونه پر عروسک و اسباب بازیای دیگه بود
+اینجا چخبره؟....
÷مامانی
جیهون بغلم کرد...هنوز تو شوک بودم
یه نگاه به چهره خندون تهیونگ کردم و یه نگاه به جیهون
+باید حرف بزنیم...الان...با جفتتونم(عصبی)
خم شدم و بینی جیهون رو گرفتم
+مخصوصا با تو خیانتکار کوچولو
*از زبان تهیونگ
جلوی در که قیافه شو دیدم خنده م گرفته بود
فک کرد خیالاتی شده که درو دوباره باز و بسته کرد
ولی وقتی که جدی گفت باید باهم حرف بزنیم ازش ترسیدم
رفتیم و سر میز توی آشپز خونه نشستیم
+جیهون مگه صد دفعه بهت نگفتم برای غریبه ها در رو باز نکن(اخم)
_غریبه؟...منظورت منم
+نه با دیوار بودم
دوبار عصبی به جیهون نگاه کرد
*از زبان ا.ت
واقعا از جیهون عصبی بودم
÷ولی مامانی بابا تهیونگ که غریبه نیست.
+چرا اون یه غریبه س و بابای تو نیست...نگو که رمز در خونه رو هم بهش....وای خداااا گفتی؟
جیهون آروم سرشو با ناراحتی تکون داد
+ای خداااا...گیر کیا افتادیم
آسانسور رو زدم و منتظر موندم
سوار شدم و طبقه ۲۴ رو زدم
خسته و کوفته از آسانسور پیاده شدم
شارژم داشت تموم میشد
رفتم سمت خونه م که رمز درو بزنم
رمز رو زدم و در باز شد
با چیزی که جلوی در دیدم پشمام ریخت
دیدم تهیونگ جلوی دره و موهاشو آبشاری با کش بسته و یه بلوز کرم آستین بلند تنشه
_سلا...
خندیدم و در خونه رو بستم
حتما خیالاتی شدم
امشب خیلی کار کردم آخه
دوباره رمز در خونه رو زدم
در رو باز کردم
_چرا در رو باز و بسته میکنی ا.ت
دستمو بردم جلو و دست زدم به صورتش
+واقعیه که!...تو اینجا چیکار میکنی؟...ر...رمز درو از کجا...
_بابا بیا تو انقد حرف نزن
دستمو کشید و آورد تو خونه
خونه پر عروسک و اسباب بازیای دیگه بود
+اینجا چخبره؟....
÷مامانی
جیهون بغلم کرد...هنوز تو شوک بودم
یه نگاه به چهره خندون تهیونگ کردم و یه نگاه به جیهون
+باید حرف بزنیم...الان...با جفتتونم(عصبی)
خم شدم و بینی جیهون رو گرفتم
+مخصوصا با تو خیانتکار کوچولو
*از زبان تهیونگ
جلوی در که قیافه شو دیدم خنده م گرفته بود
فک کرد خیالاتی شده که درو دوباره باز و بسته کرد
ولی وقتی که جدی گفت باید باهم حرف بزنیم ازش ترسیدم
رفتیم و سر میز توی آشپز خونه نشستیم
+جیهون مگه صد دفعه بهت نگفتم برای غریبه ها در رو باز نکن(اخم)
_غریبه؟...منظورت منم
+نه با دیوار بودم
دوبار عصبی به جیهون نگاه کرد
*از زبان ا.ت
واقعا از جیهون عصبی بودم
÷ولی مامانی بابا تهیونگ که غریبه نیست.
+چرا اون یه غریبه س و بابای تو نیست...نگو که رمز در خونه رو هم بهش....وای خداااا گفتی؟
جیهون آروم سرشو با ناراحتی تکون داد
+ای خداااا...گیر کیا افتادیم
۵.۸k
۰۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.