عشق دردناک پارت 31
بعد معاینه توسط دکتر بهم گفت که
دکتر:خدارو شکر ضربه کم بوده... تونستیم خو*ن ریزی رو بند بیاریم بچه سالمه اما فقط یه ضربه دیگه ممکنه براتون خطرناک باشه چون مادر بچه هم ضعیفه پس لطفاً مراقب خودتون باشید
نفس لرزوم رو بیرون دادم با خوشحالی گفتم
ا.ت :بله خیلی ممنون
اجوما که کنارم بود اون هم تشکر کرد و دکتر رفت
اجوما:خدارو شکر به خیر گذشت الان درد نداره که؟
لبخندی زدم
ا.ت: خدارو شکر..نه
اجوما:پس حالا که سِرُوم تموم شد بریم
سری تکان دادم و خواستم پاشم که یک دفعه خو*ن دماغ شدم اجوما دستپاچه زود یه دستمال جلو بینیم گرفت
اجوما:خدای من چت شد تو دختر الان میرم دکتر خبر کنم
خواستم مخالفت کنم اما اجوما گوش نداد و سریع بیرون رفت سرم باز درد میکرد....اجوما بایه پرستار اومدن کمک هرچقد دستمال گزاشتیم باز قطع نشد و دیگه داشتم سرگیجه میگرفتم
اجوما:ای خدا داره از دست میره این دختر لطفاً یه دکتر خبر کنید
پرستار زود بیرون رفت وبعد چند دقیقه با یه دکتر برگشت دکتر یکم معاینم کرد و به پرستار یه چند دارویی گفت که برام بیاره که خدارو شکر زیاد طول نکشید و بند اومد
دکتر دوباره معاینه ام کرد وگفت
دکتر: فکر کنم شما باید یه سر به دکتر متخصص بزنید
با اجوما رفتیم دکتری که پیشنهاد کرد
*****
همینطور که نشسته بودم و دکتر مشغول سوال پرسیدن ازم بود
دکتر متخصص: وقتی خو*ن دماغ میشید سردرد هم دارید
ا.ت:بله سردردام خیلی زیاده به طوری که چند باری هم بیهوش شدم و حداقل تا دوروز به هوش نیومدم
دکتر متعجب گفت
دکتر متخصص:تا حالا به دکتر هم مراجعه نکردید؟
سر پایین انداختم
ا.ت:راستش فکر میکردم سردرد های ساده است یعنی الان مرض هستم
دکترنفس عمیقی کشید و گفت
دکتر متخصص:خانم ا.ت از این نشانه های که دارید متاسفانه ما احتمال لخته خو*نی رو میدیم که در اثر ضربه های شدید به سرتون تشکیل شده اما بازم برای اطمینان بیشتر شما باید
سی تی اسکن بشید
با حرف هاش اشکم جاری شد و اجوما که کنارم بود هینی کشید ....
یعنی منم مثل میا می*میرم چه سر نوشت جالبی بهم گفت مراقب پسرش باشم اما هنوز پسرشم ندیدم مریض شدم و احتمال داره بم*یرم... ولی من که ضربه ای ندیدم خدای.....
صبرکن من قبلا هیچ دردی نداشتم اما با کتک ها جونگکوک و ضربه های که به سرم میزد خو*ن دماغ میشدم و یا چند باری هم تا دو یا سه روز بهوش نیومدم ....همین مونده بود جونگکوک که به سرم بیاری موفق شدی انگار منم دارم می*میرم خدایا پس بچه ام چی نمیخوام من میخوام زنده بمونم و زندگی کنم من هنوز کلی ارزو دارم خدایا کمکم کن من این بارو میخوام زندگی کنم تمام تلاشمم میکنم هرچی که بشه
اشک هام رو پاک کردم تموم عزمم رو جمع کردم تا حرف بزنم
ا.ت:احتمال اینکه بم*یرم چقدره؟
دکتر:....
دکتر:خدارو شکر ضربه کم بوده... تونستیم خو*ن ریزی رو بند بیاریم بچه سالمه اما فقط یه ضربه دیگه ممکنه براتون خطرناک باشه چون مادر بچه هم ضعیفه پس لطفاً مراقب خودتون باشید
نفس لرزوم رو بیرون دادم با خوشحالی گفتم
ا.ت :بله خیلی ممنون
اجوما که کنارم بود اون هم تشکر کرد و دکتر رفت
اجوما:خدارو شکر به خیر گذشت الان درد نداره که؟
لبخندی زدم
ا.ت: خدارو شکر..نه
اجوما:پس حالا که سِرُوم تموم شد بریم
سری تکان دادم و خواستم پاشم که یک دفعه خو*ن دماغ شدم اجوما دستپاچه زود یه دستمال جلو بینیم گرفت
اجوما:خدای من چت شد تو دختر الان میرم دکتر خبر کنم
خواستم مخالفت کنم اما اجوما گوش نداد و سریع بیرون رفت سرم باز درد میکرد....اجوما بایه پرستار اومدن کمک هرچقد دستمال گزاشتیم باز قطع نشد و دیگه داشتم سرگیجه میگرفتم
اجوما:ای خدا داره از دست میره این دختر لطفاً یه دکتر خبر کنید
پرستار زود بیرون رفت وبعد چند دقیقه با یه دکتر برگشت دکتر یکم معاینم کرد و به پرستار یه چند دارویی گفت که برام بیاره که خدارو شکر زیاد طول نکشید و بند اومد
دکتر دوباره معاینه ام کرد وگفت
دکتر: فکر کنم شما باید یه سر به دکتر متخصص بزنید
با اجوما رفتیم دکتری که پیشنهاد کرد
*****
همینطور که نشسته بودم و دکتر مشغول سوال پرسیدن ازم بود
دکتر متخصص: وقتی خو*ن دماغ میشید سردرد هم دارید
ا.ت:بله سردردام خیلی زیاده به طوری که چند باری هم بیهوش شدم و حداقل تا دوروز به هوش نیومدم
دکتر متعجب گفت
دکتر متخصص:تا حالا به دکتر هم مراجعه نکردید؟
سر پایین انداختم
ا.ت:راستش فکر میکردم سردرد های ساده است یعنی الان مرض هستم
دکترنفس عمیقی کشید و گفت
دکتر متخصص:خانم ا.ت از این نشانه های که دارید متاسفانه ما احتمال لخته خو*نی رو میدیم که در اثر ضربه های شدید به سرتون تشکیل شده اما بازم برای اطمینان بیشتر شما باید
سی تی اسکن بشید
با حرف هاش اشکم جاری شد و اجوما که کنارم بود هینی کشید ....
یعنی منم مثل میا می*میرم چه سر نوشت جالبی بهم گفت مراقب پسرش باشم اما هنوز پسرشم ندیدم مریض شدم و احتمال داره بم*یرم... ولی من که ضربه ای ندیدم خدای.....
صبرکن من قبلا هیچ دردی نداشتم اما با کتک ها جونگکوک و ضربه های که به سرم میزد خو*ن دماغ میشدم و یا چند باری هم تا دو یا سه روز بهوش نیومدم ....همین مونده بود جونگکوک که به سرم بیاری موفق شدی انگار منم دارم می*میرم خدایا پس بچه ام چی نمیخوام من میخوام زنده بمونم و زندگی کنم من هنوز کلی ارزو دارم خدایا کمکم کن من این بارو میخوام زندگی کنم تمام تلاشمم میکنم هرچی که بشه
اشک هام رو پاک کردم تموم عزمم رو جمع کردم تا حرف بزنم
ا.ت:احتمال اینکه بم*یرم چقدره؟
دکتر:....
۳۵.۴k
۲۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.