فکر کردم خواهرمه ولی جن بود
جیغی بلند کشید من چشمامو بستم که نبینمش اما وقتی چشمامو باز کردم روی من با حالت چهار زانو نشته بود و هی میگفت وقتی همه رو کشتم می تونم برم من داشتم با شوک فکر میکردم اون جمله چی بود یهو یادم بلند گفتم از این دنیا تا اون دنیا از زندگی تا اون زندگی بعد دکمه رو فشار دادم اون موجود یهو پرید کنار و از دیوار رفت بالا و به گوشه دیوار آویزون شد و کج نگاهم می کرد و از چشماش داشت اشک میومد ولی به جای اشک خون میومد من از ترس بیهوش شدم ولی وقتی بیدار شدم چهره خواهرم رو دیدم ولی توی جای تاریک بودیم کنار خواهرم مردی بود که انگار پوستش داشت ذوب می شد خواهرم گفت سعید به هوشی بعد گفتم اون کیه گفت سعید نگاهش نکن بعدش خودش میره...... بعد چند روز توی اون بیمارستان لعنتی اومدیم خونه توی خونه جن های عجیبی دیدم ولی عجیب ترینشون اونی بود که روی کول مامانم بود مامانم کلی از کمر دردش غرغر می کرد ولی من تازه فهمیدم که چرا خواهرم گفت سعید نگاه نکن اونا از دیده شدن خوششون نمیاد میان دنبال تو اگه هی نگاهشون کنی منم دیگه نگاهش نکردم اومد تو اتاق دوباره همون زنه رو دیدم که سم داشت و تو اتاق خواهرم دیدم رو تخت من بود خواهرم اومد گفت از دنیا تا اون دنیا از این زندگی تا اون زندگی زنه با یه صدای ترسناک به من حمله کرد و یهو 😥......
این داستان ادامه دارد
این داستان ادامه دارد
۴.۶k
۲۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.