چند پارتی (وقتی دعواتون میشه و....) پارت ۲ (آخر)
#لینو
#استری_کیدز
+ درد دارم لعنتییی...
همینطور که توی آشپزخونه بود و داشت دنبال یک سری از وسایل درمانی میگشت..پوزخندی بخاطر این حجم از طلبکار بودنت موقع مستی زد و بعد از چند لحظه با جعبه ی کمک های اولیه به سمتت اومد و کنارت..پایین مبل نشست
دستش رو به سمت دستی که خونریزی داشت برد و ارومگرفتش
+ یاااا...میخوای چی کار کنیییی؟
سعی کردی دستت رو پس بزنی که مچت رو محکم گرفته بود..
_ گفتم ساکت باش...
+ تو نگفته بودی
_ خب الان میگم...
پوفی کشیدی و سرت رو محکم به بالشت روی مبل زدی و نگاهت رو به سقف دادی...
مرد آروم آروم شروع کرد تمیز کردن زخمت....
+ خیلی...شبیه یکی هستی که میشناسم...
همینطور که مشغول تمیز کردن دستت بود، لب زد :
_ هوم... واقعاً ؟
آروم سرت رو تکون دادی
+ اما اون خیلی جذاب تر از توعه...
لبخندی زد اما همچنان نگاهش به دستت بود
_ اسمش چیه ؟
+ فضولی ؟
_ خب...آخه گفتی من باعث میشم یادش بیوفتی...
+ من این حرفو نزدم ....من فقط گفتم شبیه یکی هستی که میشناسم...
مرد پوزخندی زد و دوباره نگاهش رو به دستت داد...)
+ آه..من چند وقته ندیدمش...یعنی ازم متنفر شده ؟
_ چرا باید ازت متنفر باشه ؟
+ آخه....خیلی دعوای بدی باهاش داشتم...
لینو همینطور که سرگرم باندپیچی کردن دستت بود لب زد :
_ نگران نباش....ازت متنفر نیست...
+ تو آخه از کجا میدونی...پسره الدنگ
لینو بلند زد زیر خنده که نگاهت رو بهش دادی
+ یاااا...چته ؟
_ وقتی...مستی خیلی بامزه میشی...
اخمی کردی که لینو هم خندش رو قورت داد و دوباره مشغول باند پیچی شد...
بعد از چند لحظه گره ی باند رو سفت کرد
_ خیله خوب...تموم شد...
دستت رو بالا گرفتی و بهش نگاهی کردی...
لینو آروم میخواست از جاش بلند بشه که دستش رو گرفتی..نگاهش رو به تو میده..
+ پیشم بمون
نگاه خماری داشتی و لحنت آهسته بود...لینو آروم سرش رو تکون داد و میخواست دوباره کنارت بشینه که کشیدیش روی مبل پیش خودت...تعجب کرد که سرت رو توی سینش فرو کردی و آروم چشمات رو بستی...وقتی دید نیاز به یک مکان گرم داری..نفس عمیقی کشید و سرش رو روی بالشت روی مبل گذاشت و آروم دستش رو به سمت کمرت برد و نوازش بار...روی کمرت میکشید...بخاطر اینکه کنارت روی مبل دراز کشیده بود و تو توی بغلش بودی...کمی معذب شده بود اما..آروم موهات رو نوازش میکرد که کم کم...کنارت به خواب رفت...
#استری_کیدز
+ درد دارم لعنتییی...
همینطور که توی آشپزخونه بود و داشت دنبال یک سری از وسایل درمانی میگشت..پوزخندی بخاطر این حجم از طلبکار بودنت موقع مستی زد و بعد از چند لحظه با جعبه ی کمک های اولیه به سمتت اومد و کنارت..پایین مبل نشست
دستش رو به سمت دستی که خونریزی داشت برد و ارومگرفتش
+ یاااا...میخوای چی کار کنیییی؟
سعی کردی دستت رو پس بزنی که مچت رو محکم گرفته بود..
_ گفتم ساکت باش...
+ تو نگفته بودی
_ خب الان میگم...
پوفی کشیدی و سرت رو محکم به بالشت روی مبل زدی و نگاهت رو به سقف دادی...
مرد آروم آروم شروع کرد تمیز کردن زخمت....
+ خیلی...شبیه یکی هستی که میشناسم...
همینطور که مشغول تمیز کردن دستت بود، لب زد :
_ هوم... واقعاً ؟
آروم سرت رو تکون دادی
+ اما اون خیلی جذاب تر از توعه...
لبخندی زد اما همچنان نگاهش به دستت بود
_ اسمش چیه ؟
+ فضولی ؟
_ خب...آخه گفتی من باعث میشم یادش بیوفتی...
+ من این حرفو نزدم ....من فقط گفتم شبیه یکی هستی که میشناسم...
مرد پوزخندی زد و دوباره نگاهش رو به دستت داد...)
+ آه..من چند وقته ندیدمش...یعنی ازم متنفر شده ؟
_ چرا باید ازت متنفر باشه ؟
+ آخه....خیلی دعوای بدی باهاش داشتم...
لینو همینطور که سرگرم باندپیچی کردن دستت بود لب زد :
_ نگران نباش....ازت متنفر نیست...
+ تو آخه از کجا میدونی...پسره الدنگ
لینو بلند زد زیر خنده که نگاهت رو بهش دادی
+ یاااا...چته ؟
_ وقتی...مستی خیلی بامزه میشی...
اخمی کردی که لینو هم خندش رو قورت داد و دوباره مشغول باند پیچی شد...
بعد از چند لحظه گره ی باند رو سفت کرد
_ خیله خوب...تموم شد...
دستت رو بالا گرفتی و بهش نگاهی کردی...
لینو آروم میخواست از جاش بلند بشه که دستش رو گرفتی..نگاهش رو به تو میده..
+ پیشم بمون
نگاه خماری داشتی و لحنت آهسته بود...لینو آروم سرش رو تکون داد و میخواست دوباره کنارت بشینه که کشیدیش روی مبل پیش خودت...تعجب کرد که سرت رو توی سینش فرو کردی و آروم چشمات رو بستی...وقتی دید نیاز به یک مکان گرم داری..نفس عمیقی کشید و سرش رو روی بالشت روی مبل گذاشت و آروم دستش رو به سمت کمرت برد و نوازش بار...روی کمرت میکشید...بخاطر اینکه کنارت روی مبل دراز کشیده بود و تو توی بغلش بودی...کمی معذب شده بود اما..آروم موهات رو نوازش میکرد که کم کم...کنارت به خواب رفت...
۴۴.۴k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.