عشق اشتباه 22
دیگه تقریبا همه بیدار شده بودن
چون دیگه فیلمی نداشتیم ببینیم و کاری نداشتیم که انجام بدیم تصمیم گرفتیم بریم بیرون
واسه همین رفتم اماده شم
رفتم لباسمو عوض کردم دیکه ارایش نکردم فقط یه بالم لب زدم و اومدم بیرون
همه اماده بودیم تا اینکه هانا گفت من نمیام
کر : خب میخوای بمونی خونه که چی بشه
ها : واقعا حسش نیس
کا : راس میگه بچه ها منم نمیام میمونم خونه
ات : کای بیا دیگه
کا : نه عزیزم واقعا هم حوصلشو ندارم
هم سرم خیلی درد میکنه
ات: باشه
رفتیم بیرون بعد از ده دیقه
کریم گفت کیفشو جا گذاشته و منم گفتم برم کیفشو بیارم
.
.
.
رسیدم خونه درو باز کردم و کیف کریمو برداشتن ولی حس کردم کای و هانا نیستن رفتم ببینم کجان
واسه همین تصمیم گرفتم برم تو اتاقشون
وقتی در اتاق شونو باز کردم باورم نمیشد چی دیدم
کایو هانا بدون لباس تو بغل هم بودن و داشتن همدیگرو میبوسیدن
کا : ات ببین برات توضیح میدم
سوتفاهم شده
ات : دارم با چشمای خودم میبینم
( گریه)
کا : عزیزم من معذرت میخوام
و دستشو گرفت
که ات دستشو پس زدو زد تو گوش کای و از اتاق اومد بیرون
ویو کوک
برای اینکه تنهایی نره منم پشت سرش رفتم ولی متوجه نشد
بعد یه مدت با گریه از خونه اومد
و یکم که از خونه گذشت نشست رو زمین و گریه کرد
واسه هیمن رفتم سمتش ببینم چی شده
کوک : ات چی شده؟
چون دیدم شدید داره گریه میکنه
ازش سوالی نپرسیدم و فقط بغلش کردم
.
.
.
بعد پنج دیقه که گریش کمتر شد
تصمیم گرفتم ازش بپرسم دیگه
کوک:ات عزیزم چی شده بگو
ات : وقتی رفتم تو اتاق دیدم هانا و کای رو تخت تو بغل هم بودنو داشتن همدیگرو میبوسیدن
کوک : چی
ات : میشه از اینجا بریم(با گریه)
کوک : اره
بریم کره خونه من
ات : نه بریم خونه من من دوست ندارم مزاحمت باشم
کوک : نه اصلا نمیتونی بری خونه خودت
یهو یه بلایی سر خودت میاری
ات : باشه
لطفا حمایت 🤧💔
چون دیگه فیلمی نداشتیم ببینیم و کاری نداشتیم که انجام بدیم تصمیم گرفتیم بریم بیرون
واسه همین رفتم اماده شم
رفتم لباسمو عوض کردم دیکه ارایش نکردم فقط یه بالم لب زدم و اومدم بیرون
همه اماده بودیم تا اینکه هانا گفت من نمیام
کر : خب میخوای بمونی خونه که چی بشه
ها : واقعا حسش نیس
کا : راس میگه بچه ها منم نمیام میمونم خونه
ات : کای بیا دیگه
کا : نه عزیزم واقعا هم حوصلشو ندارم
هم سرم خیلی درد میکنه
ات: باشه
رفتیم بیرون بعد از ده دیقه
کریم گفت کیفشو جا گذاشته و منم گفتم برم کیفشو بیارم
.
.
.
رسیدم خونه درو باز کردم و کیف کریمو برداشتن ولی حس کردم کای و هانا نیستن رفتم ببینم کجان
واسه همین تصمیم گرفتم برم تو اتاقشون
وقتی در اتاق شونو باز کردم باورم نمیشد چی دیدم
کایو هانا بدون لباس تو بغل هم بودن و داشتن همدیگرو میبوسیدن
کا : ات ببین برات توضیح میدم
سوتفاهم شده
ات : دارم با چشمای خودم میبینم
( گریه)
کا : عزیزم من معذرت میخوام
و دستشو گرفت
که ات دستشو پس زدو زد تو گوش کای و از اتاق اومد بیرون
ویو کوک
برای اینکه تنهایی نره منم پشت سرش رفتم ولی متوجه نشد
بعد یه مدت با گریه از خونه اومد
و یکم که از خونه گذشت نشست رو زمین و گریه کرد
واسه هیمن رفتم سمتش ببینم چی شده
کوک : ات چی شده؟
چون دیدم شدید داره گریه میکنه
ازش سوالی نپرسیدم و فقط بغلش کردم
.
.
.
بعد پنج دیقه که گریش کمتر شد
تصمیم گرفتم ازش بپرسم دیگه
کوک:ات عزیزم چی شده بگو
ات : وقتی رفتم تو اتاق دیدم هانا و کای رو تخت تو بغل هم بودنو داشتن همدیگرو میبوسیدن
کوک : چی
ات : میشه از اینجا بریم(با گریه)
کوک : اره
بریم کره خونه من
ات : نه بریم خونه من من دوست ندارم مزاحمت باشم
کوک : نه اصلا نمیتونی بری خونه خودت
یهو یه بلایی سر خودت میاری
ات : باشه
لطفا حمایت 🤧💔
۱۰.۸k
۱۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.