𝔨𝔞𝔰𝔢𝔥𝔢 𝔨𝔥𝔬𝔬𝔫 𝔭𝔞𝔯𝔱 ⁴
( ا/ت )
ا/ت : اها .
کوک : خب من رفتم دیگه .
ا/ت : صب کن .
کوک : بله ؟؟
ا/ت : کادوی اون موقع تو این .. بوسه بود ؟؟
کوک : نه .
ا/ت : پس چی بود ؟
از داخل جیب کتش یه پاکت بیرون آورد .
کوک : این بود .
رفتم سمتش تا ازش بگیرمش اما گفت : عاعا . همین جور مفت و مجانی که نمیدمش .
ا/ت : خب من الان باید چیکار بکنم ؟؟
انگشت شستش رو روی خط فکم کشید زل زد به لبام .
کوک : قول میدم کوچیک باشه . خب ؟؟
ا/ت : قـ ... قبوله .
با دستش صورتمو گرفت جوری که شستش بیوفته پشت گوشم . بوسه ی آرومی روی لب هام نشوند و ازم فاصله گرفت . پاکت رو داد بهم . بازش کردم که با دیدن یه انشگتر فسقلی اشک توی چشمام جمع شد . به پایین خیره شد و پاشو روی زمین کشید و گفت : الان دیگه برات کوچیکه . میخواستم برات یه دونه بزرگترشو بگیرم نمیدونستم چقدره دور انشگتت .
ا/ت : چی میگی کوک ؟؟
خودمو انداختم داخل آغوش گرم و مردونش . عطر تلخش رو به ریه هام فرستادم .
ا/ت : ارزش این انشگتر از هر چیز دیگه ای برای من بیشتره . دوستت دارم .
جمله ی آخرم مثل یه جادو عمل کرد .
کوک : دو .. دوستم داری ؟؟
ا/ت : خیلی زیاددددد .
یهوی کوک دستمو گرفت و پرتم کرد روی تخت . از ترس چسبیده بودم به تاج تخت . اومد روی تخت و کشیدم توی بغلش .
کوک : هیچی نگو و فقط بخواب .
ا/ت : ساعت ۵ بعد از ظهر کی میخوابه آخه ؟
کوک : منو تو .
ا/ت : صحیح .
کوک : گفتم بخواب .
ا/ت : به چه فلاکتی افتادم .. ایششش .. خوابیدم .. تو هم بخواب .
کوک : اهم .
ا/ت : اها .
کوک : خب من رفتم دیگه .
ا/ت : صب کن .
کوک : بله ؟؟
ا/ت : کادوی اون موقع تو این .. بوسه بود ؟؟
کوک : نه .
ا/ت : پس چی بود ؟
از داخل جیب کتش یه پاکت بیرون آورد .
کوک : این بود .
رفتم سمتش تا ازش بگیرمش اما گفت : عاعا . همین جور مفت و مجانی که نمیدمش .
ا/ت : خب من الان باید چیکار بکنم ؟؟
انگشت شستش رو روی خط فکم کشید زل زد به لبام .
کوک : قول میدم کوچیک باشه . خب ؟؟
ا/ت : قـ ... قبوله .
با دستش صورتمو گرفت جوری که شستش بیوفته پشت گوشم . بوسه ی آرومی روی لب هام نشوند و ازم فاصله گرفت . پاکت رو داد بهم . بازش کردم که با دیدن یه انشگتر فسقلی اشک توی چشمام جمع شد . به پایین خیره شد و پاشو روی زمین کشید و گفت : الان دیگه برات کوچیکه . میخواستم برات یه دونه بزرگترشو بگیرم نمیدونستم چقدره دور انشگتت .
ا/ت : چی میگی کوک ؟؟
خودمو انداختم داخل آغوش گرم و مردونش . عطر تلخش رو به ریه هام فرستادم .
ا/ت : ارزش این انشگتر از هر چیز دیگه ای برای من بیشتره . دوستت دارم .
جمله ی آخرم مثل یه جادو عمل کرد .
کوک : دو .. دوستم داری ؟؟
ا/ت : خیلی زیاددددد .
یهوی کوک دستمو گرفت و پرتم کرد روی تخت . از ترس چسبیده بودم به تاج تخت . اومد روی تخت و کشیدم توی بغلش .
کوک : هیچی نگو و فقط بخواب .
ا/ت : ساعت ۵ بعد از ظهر کی میخوابه آخه ؟
کوک : منو تو .
ا/ت : صحیح .
کوک : گفتم بخواب .
ا/ت : به چه فلاکتی افتادم .. ایششش .. خوابیدم .. تو هم بخواب .
کوک : اهم .
۱۴۷.۶k
۲۶ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.