Part 20.
Part 20.
همه داشتن غذا میخوردن جونکوک و جیمین داشتن حرف میزدن ات از سر میز بلند شد و رفت حیات
کمی گذشت با صدای زنگ گوشی شوگا سالون در سکوت رفت
شوگا گوشیش رو جواب داد مدیر برنامه شون جون وو بود
جون وو : زود بیاید کمپانی کاره خیلی مهمی باهاتون دارم
شوگا : باشه همین حالا میایم
شوگا گوشیو قطع کرد و به دوستاش گفت که باید سریع برن کمپانی
اون چهار دوست آماده شدن تا برن کمپانی
داشتن سپار ماشین میشدن تهیونگ از ماشین پیاده شد و رفت دره سالون رو قفل کرد
شوگا : چرا فقلش کردی
تهیونگ : تا ات فرار نکنه
شوگا : لازم نیست
تهیونگ : لازمه
جونکوک صداشون زد
جونکوک : هوا سرده ما اینجا یخ زدیم زود بیاید سوار شید تا بریم
جیمین : الانه که بارون بیاره
تهیونگ : بسه آنقدر ازش دفاع نکن
تهیونگ بعد از این حرفش رفت سوار ماشین شدن و رفتن
ات خواست بره داخل سالون وقتی دستگیره رو کشید اما
در باز نمیشد
ات : چرا در باز نمیشه
ات چند دفعه دیگه هم دستگیره رپ بالا و پایین کرد اما باز نمیشد ات عصبی شد و همونجا جلوی دره سالون رویه زمین نشست ات عصبی با خودش زمزمه کرد
ات : کیم تهیونگ خیلی بی رحمی برای هیچی دره سالون رو قفل کردی تا نرم داخل اینجا یخ بزنم
یک ساعت گذشت ات همونجا نشسته بود هوا خیلی سرده بود همیه آسمون ابری بود تو اون هوای سرد گونه های ات از سردی قرمز شده بود
ات : اینا کجا رفتن من این بیرون یخ زدم
______________
« سئول ساعت 10 شب »
تهیونگ شوگا جیمین جونکوک تو جلسه نشسته بودن کمپانی جلسه ای ترتیب داده بود همه اونجا بودن تو این جلسه همه مشغول حرف زدن و ایده دادن بودن
تهیونگ که غرق در افکارش بود هواسش پیشه ات بود خیلی حسه بدی داشت یعنی چه اتفاقی افتاده تو آپارتمانش .......
همه داشتن غذا میخوردن جونکوک و جیمین داشتن حرف میزدن ات از سر میز بلند شد و رفت حیات
کمی گذشت با صدای زنگ گوشی شوگا سالون در سکوت رفت
شوگا گوشیش رو جواب داد مدیر برنامه شون جون وو بود
جون وو : زود بیاید کمپانی کاره خیلی مهمی باهاتون دارم
شوگا : باشه همین حالا میایم
شوگا گوشیو قطع کرد و به دوستاش گفت که باید سریع برن کمپانی
اون چهار دوست آماده شدن تا برن کمپانی
داشتن سپار ماشین میشدن تهیونگ از ماشین پیاده شد و رفت دره سالون رو قفل کرد
شوگا : چرا فقلش کردی
تهیونگ : تا ات فرار نکنه
شوگا : لازم نیست
تهیونگ : لازمه
جونکوک صداشون زد
جونکوک : هوا سرده ما اینجا یخ زدیم زود بیاید سوار شید تا بریم
جیمین : الانه که بارون بیاره
تهیونگ : بسه آنقدر ازش دفاع نکن
تهیونگ بعد از این حرفش رفت سوار ماشین شدن و رفتن
ات خواست بره داخل سالون وقتی دستگیره رو کشید اما
در باز نمیشد
ات : چرا در باز نمیشه
ات چند دفعه دیگه هم دستگیره رپ بالا و پایین کرد اما باز نمیشد ات عصبی شد و همونجا جلوی دره سالون رویه زمین نشست ات عصبی با خودش زمزمه کرد
ات : کیم تهیونگ خیلی بی رحمی برای هیچی دره سالون رو قفل کردی تا نرم داخل اینجا یخ بزنم
یک ساعت گذشت ات همونجا نشسته بود هوا خیلی سرده بود همیه آسمون ابری بود تو اون هوای سرد گونه های ات از سردی قرمز شده بود
ات : اینا کجا رفتن من این بیرون یخ زدم
______________
« سئول ساعت 10 شب »
تهیونگ شوگا جیمین جونکوک تو جلسه نشسته بودن کمپانی جلسه ای ترتیب داده بود همه اونجا بودن تو این جلسه همه مشغول حرف زدن و ایده دادن بودن
تهیونگ که غرق در افکارش بود هواسش پیشه ات بود خیلی حسه بدی داشت یعنی چه اتفاقی افتاده تو آپارتمانش .......
۳.۹k
۰۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.