(عضو نهمی و.....)پارت ۱
نویسنده:
https://wisgoon.com/moreu
#لینو
#استری_کیدز
شناگر ماهری و عضو نهمی و بند مایو روی گردنتو زخم کرده
از استخر برگشتی خونه مشترک با اعضا و خیلی خسته بودی یه راست رفتی طبقه ی بالا سمت اوتاقت و لباستاتو عوض کردی موهاتو از بالا بستی و به پایین برگشتی و رفتی به سمت پذیرایی لینو سونگمین اونجا روی مبل نشسته بودن ولی و با خستگی خودتو روی مبل پرت کردی یه نگاهی ب لینو و سونگمین انداختی هر دو سرشون تو گوشی بود سرتو به سمت عقب بردی و نفس عمیقی شکیدی و چشماتو بستی که لینو نگات کرد و زخم روی گردنتو دید
-این دیگه چه کوفتیه رو گردنت؟
با چشمای بسته جوابشو دادی
چیزی خاصی نیست
-چیز خاصی نیست!؟
با فریاد بلندی بهت گفت که چشماتو باز کردی و بهش نگاه نکردی و داد زدی
وقتی میگم چیز خاصی نیست یعنی چیزی نیست(چون نمی خواستی بفهمن ک با مایو اینجوری شده)
سونگمین با نگاهی ترسیده هر دو تونو نگاه میکرد و چیزی نمیگفت
از جات بلند شدی و دوباره رفتی سمت اوتاقت
خیلی از اینکه لینو سرت داد زد ناراحت شده بودی چون میدونستی اون بهت حس داره و احساس توهم متقابل بود و بخاطر اینکه اولین باری بود که لینو سرت داد میزد سعی کردی خودتو جمع کنی و به اتاقت رفتی و درو پشت سرت
پشت میزت نشستی و لپتابتو باز کردی و صفحه ی اینستا تو که چند وقت پیش چند تا عکس پست کرده بودی را اوردی و روی کامنت ها زدی تا ببینی بقیه چی گفتن و حالت بهتر کنی ولی بعد از خوندن چند تا کامنت حالت بد ترشد همهی کامنت ها منفی و بد بودن
×چقد زشته...
÷هیچ قیافه ای نداره با چه رویی عکس میگره.....
باز هم کامنتای دیگرو خوندی ولی هیچ کدوم مثبت نبودن و تو هم از شدت خستگی گریت گرفت و اشک کم کم از گوشهی چشمت به سمت پایین اومد و همشون جاری شدن سعی کردی بی صدا گریه کنی تا بقیه نفهمن چشمات کاملا قرمز شده بود تا اینکه صدای دور شنیدی سریع اشکات رو از روی صورتت پاک کردی و گفتی
بله
در باز شد و لینو وارد اتاق شد ری اکشنی به اومدن لینو ندادی و همینطور به صفحه ی لپتاب خیره شدی
-خوبی؟....چیزی شده؟...نمیخوای هیچی بگی؟...
گفتم که خوبم چیزی هم نشده
-خوب اون چیه روی گردنت؟...
وقتی داشتی به صفحه ی لپتاب نگاه میکردی ی کامنت منفی دیگه به چشمت خورد و سرتو پایین اوردی و دیگه نتونستی خودتو کنترول کنی و زدی زیر گریه
-چی شد؟..ا.ت حالت خوبه؟.. چرا هیچی نمیگیی؟...
https://wisgoon.com/moreu
#لینو
#استری_کیدز
شناگر ماهری و عضو نهمی و بند مایو روی گردنتو زخم کرده
از استخر برگشتی خونه مشترک با اعضا و خیلی خسته بودی یه راست رفتی طبقه ی بالا سمت اوتاقت و لباستاتو عوض کردی موهاتو از بالا بستی و به پایین برگشتی و رفتی به سمت پذیرایی لینو سونگمین اونجا روی مبل نشسته بودن ولی و با خستگی خودتو روی مبل پرت کردی یه نگاهی ب لینو و سونگمین انداختی هر دو سرشون تو گوشی بود سرتو به سمت عقب بردی و نفس عمیقی شکیدی و چشماتو بستی که لینو نگات کرد و زخم روی گردنتو دید
-این دیگه چه کوفتیه رو گردنت؟
با چشمای بسته جوابشو دادی
چیزی خاصی نیست
-چیز خاصی نیست!؟
با فریاد بلندی بهت گفت که چشماتو باز کردی و بهش نگاه نکردی و داد زدی
وقتی میگم چیز خاصی نیست یعنی چیزی نیست(چون نمی خواستی بفهمن ک با مایو اینجوری شده)
سونگمین با نگاهی ترسیده هر دو تونو نگاه میکرد و چیزی نمیگفت
از جات بلند شدی و دوباره رفتی سمت اوتاقت
خیلی از اینکه لینو سرت داد زد ناراحت شده بودی چون میدونستی اون بهت حس داره و احساس توهم متقابل بود و بخاطر اینکه اولین باری بود که لینو سرت داد میزد سعی کردی خودتو جمع کنی و به اتاقت رفتی و درو پشت سرت
پشت میزت نشستی و لپتابتو باز کردی و صفحه ی اینستا تو که چند وقت پیش چند تا عکس پست کرده بودی را اوردی و روی کامنت ها زدی تا ببینی بقیه چی گفتن و حالت بهتر کنی ولی بعد از خوندن چند تا کامنت حالت بد ترشد همهی کامنت ها منفی و بد بودن
×چقد زشته...
÷هیچ قیافه ای نداره با چه رویی عکس میگره.....
باز هم کامنتای دیگرو خوندی ولی هیچ کدوم مثبت نبودن و تو هم از شدت خستگی گریت گرفت و اشک کم کم از گوشهی چشمت به سمت پایین اومد و همشون جاری شدن سعی کردی بی صدا گریه کنی تا بقیه نفهمن چشمات کاملا قرمز شده بود تا اینکه صدای دور شنیدی سریع اشکات رو از روی صورتت پاک کردی و گفتی
بله
در باز شد و لینو وارد اتاق شد ری اکشنی به اومدن لینو ندادی و همینطور به صفحه ی لپتاب خیره شدی
-خوبی؟....چیزی شده؟...نمیخوای هیچی بگی؟...
گفتم که خوبم چیزی هم نشده
-خوب اون چیه روی گردنت؟...
وقتی داشتی به صفحه ی لپتاب نگاه میکردی ی کامنت منفی دیگه به چشمت خورد و سرتو پایین اوردی و دیگه نتونستی خودتو کنترول کنی و زدی زیر گریه
-چی شد؟..ا.ت حالت خوبه؟.. چرا هیچی نمیگیی؟...
۵۴.۰k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.