ziha
ziha
فصل دوم...پارت سی و چهارم
انقدر گریه کرده بودم که اشکام خشک شده بود،بعد از چند ساعتی اشکام رو پاک کردم نامه اش رو توی کیفم گذاشتم،شاید توی خونه اش باشه و هنوز نرفته باشه، از کافه بیرون اومدم و به جیمین زنگ زدم،بعد از چندین بار زنگ زدن،رفت روی پیغام گیر:
الیزا:"جیمین لطفا جواب تلفنتو بده،کجا رفتی من بدون تو نمیتونم زندگی کنم (با گریه) تو اشتباه فکر کردی فقط اون شب برای فرار از فکر کردن به تو زیاد نوشیدم من هیچ کاری با شاردن نکردم من عاشق توام، بهم بگو کجایی"
سوار ماشینم شدم و به طرف خونه اش راه افتادم،انقدر زنگ در رو زدم که اخر همسایه طبقه پایین سرش رو از پنجره بیرون اورد،مرد مسنی بود که از صدای زنگ در کلافه شده بود و میخواست دعوا کنه اما وقتی صورتم رو دید که رنگم پریده بود حرفش رو خورد:
$:بیا تو
رفتم تو و به طبقه دوم رسیدم که خونه جیمین بود،هر چی در زدم در باز نشد که پیرمرد طبقه پایین صدا کرد:
$:نیست
ا:نمیدونین کجاست
$:عجله داشت امروز صبح کلید خونه رو داد ب من تا بدم به صاحبخونه
ا: حرف دیگه ای نزد؟
$:صبر کن ببینم...نه چیز دیگه ای نگفت
ا:باشه ممنون
الیزا داشت بر میگشت که پیرمرد ادامه داد:
$:حالت اصلا خوب نیست دخترم،میخوای بیای ی لحظه بشینی؟
ا:نه ممنون دیرم شده
$:بیا یه لیوان اب بخور بعد برو
الیزا قبول کرد و رفت تو و روی مبل پذیرایی نشست و پیرمرد از اشپزخونه براش اب خنکی اورد و روی میز گذاشت:
$:حالتو میفهمم
ا: چطور؟
$:وقتی دنبال همسرم میگشتم همین حالو داشتم
ا:همسرتون کجا رفته بود؟
$:میگن فوت کرده
ا:آه متاسفم،ولی چرا دنبالش میگشتین؟
$:یه روز صبح از سرکار بهم زنگ زدن و گفتن همسرت تصادف کرده و مرده،دروغ میگفتن هنوزم میگن،ما عاشق هم بودیم اون بدون من جایی نمیره.
ا:پیداش کردین؟
$:اره اون همیشه کنارمه حتی الان هم اینجاست اون عکس روی طاقچه رو ببین اینجا هنوز پسرمون به دنیا نیومده بود،من همیشه عاشقشم.
ا:پس زندگی عاشقانه ای کنارش داشتین
$:اره.تو دوست دختر جیمین بودی؟
ا:بله
$:جیمین پسر خوبیه اگه امروز صبح سمعکم رو درست نمیکرد من هیچی نمیشنیدم چند روزی شده پسر خودم بهم سر نزده.
ا:بله اون همیشه به همه کمک میکنه(با بغض)
$:چرا بهت نگفته کجا میره؟
ا:باهم دعوا کرده بودیم و باهاش قهر بودم و مدتی باهم نبودیم الان نمیدونم کجا رفته.
$:دخترم سعی کن توی زندگیت حسرت چیزی رو نداشته باشی برو دنبالش و پیداش کن.
ا:درسته چشم ممنونم
فصل دوم...پارت سی و چهارم
انقدر گریه کرده بودم که اشکام خشک شده بود،بعد از چند ساعتی اشکام رو پاک کردم نامه اش رو توی کیفم گذاشتم،شاید توی خونه اش باشه و هنوز نرفته باشه، از کافه بیرون اومدم و به جیمین زنگ زدم،بعد از چندین بار زنگ زدن،رفت روی پیغام گیر:
الیزا:"جیمین لطفا جواب تلفنتو بده،کجا رفتی من بدون تو نمیتونم زندگی کنم (با گریه) تو اشتباه فکر کردی فقط اون شب برای فرار از فکر کردن به تو زیاد نوشیدم من هیچ کاری با شاردن نکردم من عاشق توام، بهم بگو کجایی"
سوار ماشینم شدم و به طرف خونه اش راه افتادم،انقدر زنگ در رو زدم که اخر همسایه طبقه پایین سرش رو از پنجره بیرون اورد،مرد مسنی بود که از صدای زنگ در کلافه شده بود و میخواست دعوا کنه اما وقتی صورتم رو دید که رنگم پریده بود حرفش رو خورد:
$:بیا تو
رفتم تو و به طبقه دوم رسیدم که خونه جیمین بود،هر چی در زدم در باز نشد که پیرمرد طبقه پایین صدا کرد:
$:نیست
ا:نمیدونین کجاست
$:عجله داشت امروز صبح کلید خونه رو داد ب من تا بدم به صاحبخونه
ا: حرف دیگه ای نزد؟
$:صبر کن ببینم...نه چیز دیگه ای نگفت
ا:باشه ممنون
الیزا داشت بر میگشت که پیرمرد ادامه داد:
$:حالت اصلا خوب نیست دخترم،میخوای بیای ی لحظه بشینی؟
ا:نه ممنون دیرم شده
$:بیا یه لیوان اب بخور بعد برو
الیزا قبول کرد و رفت تو و روی مبل پذیرایی نشست و پیرمرد از اشپزخونه براش اب خنکی اورد و روی میز گذاشت:
$:حالتو میفهمم
ا: چطور؟
$:وقتی دنبال همسرم میگشتم همین حالو داشتم
ا:همسرتون کجا رفته بود؟
$:میگن فوت کرده
ا:آه متاسفم،ولی چرا دنبالش میگشتین؟
$:یه روز صبح از سرکار بهم زنگ زدن و گفتن همسرت تصادف کرده و مرده،دروغ میگفتن هنوزم میگن،ما عاشق هم بودیم اون بدون من جایی نمیره.
ا:پیداش کردین؟
$:اره اون همیشه کنارمه حتی الان هم اینجاست اون عکس روی طاقچه رو ببین اینجا هنوز پسرمون به دنیا نیومده بود،من همیشه عاشقشم.
ا:پس زندگی عاشقانه ای کنارش داشتین
$:اره.تو دوست دختر جیمین بودی؟
ا:بله
$:جیمین پسر خوبیه اگه امروز صبح سمعکم رو درست نمیکرد من هیچی نمیشنیدم چند روزی شده پسر خودم بهم سر نزده.
ا:بله اون همیشه به همه کمک میکنه(با بغض)
$:چرا بهت نگفته کجا میره؟
ا:باهم دعوا کرده بودیم و باهاش قهر بودم و مدتی باهم نبودیم الان نمیدونم کجا رفته.
$:دخترم سعی کن توی زندگیت حسرت چیزی رو نداشته باشی برو دنبالش و پیداش کن.
ا:درسته چشم ممنونم
۱۶.۱k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.