زندگی به صرف شیرکاکائو و آب هویج
از زبان دازای : جلو رفتم و گفتم آروم باش منو میشناسی
_ آقا...شمایید !؟
+ بله منم خیلی وقت بود ندیده بودمت
_ شما اینجا چیکار می کنید
+ اون سنگی که دزدیدی مال من بود
_ شرمنده ... بفرمایید اینم مال شما
سنگ رو بهم داد کاشکی میفهمید اسمی که به زبان قدیمی روی سنگ حکاکی شده اسم اونه
+ ازت یه چیزی میخوام
_ چی
+ فردا بیا عمارت
_ چی اما
+ باید بیای
_ چشم
و بعد رفتم اونم سگش رو برداشت و رفت یاد یه جمله افتادم « اگر شیطان تو را میدید ، به چشمانت بوسه میزد و توبه می کرد» بهترین توصیف برای چویا با اون بوی بهارنارنجش بود
رسیدم خونه خدمتکار ها داشتن وسایل
برنامه ی فردا رو آماده می کردند که اون صدای رومخ رو شنیدم
& سلام عزیزم
+ خفه شو
& چی شده
+ ببین امیلیا اصلا حوصله ندارم برو اونور
رفتم تو اتاقم به کار هام برسم ولی فکر همش پیش چویا بود میدونستم که میاد چون میشناخت منو
و من بی صبرانه منتظر فردا بودم
****
جشن شروع شد و من چویا رو دیدم چند ساعت گذشته بود چون امیلیا پیشم بود نمی تونستم برم پیشش
_ آقا...شمایید !؟
+ بله منم خیلی وقت بود ندیده بودمت
_ شما اینجا چیکار می کنید
+ اون سنگی که دزدیدی مال من بود
_ شرمنده ... بفرمایید اینم مال شما
سنگ رو بهم داد کاشکی میفهمید اسمی که به زبان قدیمی روی سنگ حکاکی شده اسم اونه
+ ازت یه چیزی میخوام
_ چی
+ فردا بیا عمارت
_ چی اما
+ باید بیای
_ چشم
و بعد رفتم اونم سگش رو برداشت و رفت یاد یه جمله افتادم « اگر شیطان تو را میدید ، به چشمانت بوسه میزد و توبه می کرد» بهترین توصیف برای چویا با اون بوی بهارنارنجش بود
رسیدم خونه خدمتکار ها داشتن وسایل
برنامه ی فردا رو آماده می کردند که اون صدای رومخ رو شنیدم
& سلام عزیزم
+ خفه شو
& چی شده
+ ببین امیلیا اصلا حوصله ندارم برو اونور
رفتم تو اتاقم به کار هام برسم ولی فکر همش پیش چویا بود میدونستم که میاد چون میشناخت منو
و من بی صبرانه منتظر فردا بودم
****
جشن شروع شد و من چویا رو دیدم چند ساعت گذشته بود چون امیلیا پیشم بود نمی تونستم برم پیشش
۴.۰k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.